رفتی دوباره بارش باران شروع شد
بغض من و سکوت بیابان شروع شد
دریا قشنگ حال دلش را خراب کرد
وقتی دوباره غرش طوفان شروع شد
دشمن همیشه آینه را دور می زند
در شهر عشق باد پریشان شروع شد
بر ساحل نگاه قشنگت نشسته بود
مردی که در دلش غم پنهان شروع شد
باران نشست از تب طوفان تو کاستی
اما دوباره فصل زمستان شروع شد
یک موج در تلاطم دریا رها شده است
عشق از سکوت هرچه خیابان شروع شد
شوق تو را هزینه ی باران نمی کنند
فصل " پرستش " از شب پایان شروع شد
پرستش مددی
۱۳۹۵.۰۵.۲۸
تعداد آرا : 4 | مجموع امتیاز : 5 از 5
نظر 3
محمد جوکار 07 مهر 1395 00:10
" عشق از سکوت هرچه خیابان شروع شد"
از انزوای گوشه ی زندان شروع شد
دلباختگی نصیب زلیخای ما شد و
وقتی که عشق ز یوسف کنعان شروع شد
دریا پر از تلاطم امواج عشق شد
عشق آمد و شورش طوفان شروع شد
پاییز کنار پنجره ی عشق خیمه زد
مهر آمد و بارش باران شروع شد... بداهه
===============
درودها مهربانو مددی عزیز
غزل زیبا و الهام بخشی از احساس نابتان خواندم و لذت بردم
پرستش مددی 07 مهر 1395 14:45
عرض ادب و احترام استاد جوکار گرامی و بزرگوار
سپاسگزارم از بداهه بسیار زیبایتان
ممنونم که همیشه با لطف و مهر همراهیم می کنید
ابوالحسن انصاری (الف. رها) 07 مهر 1395 19:52