از پیله ام بیرون زدم پروانه باشم
پرواز کردم دور از ویرانه باشم
گلها برایم دامن دل را گشودند
تا زینت هر گلشن و گلخانه باشم
روز تولد روز رستاخیز گل هاست
بگذار من مانند گل بی شانه باشم
زنبق بپیچانم شبیه رز بخندم
تنهاترین آلاله ی دیوانه باشم
باید به دنیا پاگذارم آذر آسا
شاید زمستان ساکن میخانه باشم
مست از تبسم های پر سوز و گدازم
من دوست دارم شاعر پیمانه باشم
در من " پرستش " کن سزاوار نگاهم
بگذار امشب با خودم بیگانه باشم
پرستش مددی
۱۳۹۵.۰۹.۰۹
تعداد آرا : 4 | مجموع امتیاز : 5 از 5
نظر 2
محمد جوکار 15 آذر 1395 01:12
" مست از تبسم های پر سوز و گدازم "
درگیر چشمان تو در وقت نمازم
پای پیاده میدوم در خاطراتم
تا انتهای جاده ی دور و درازم
وقتی نفس هایت دمیده بر غزل ها
باید من از چشمان تو شعری بسازم
من پشت واژه های سنگین نگاهت
آهنگ دلتنگی شب را می نوازم ... بداهه
================
همیشه درود بر مهربانو مددی عزیز
عالی و دلنشین و نغز قلم زدید
خرسندم که غزلی الهام بخش از قلم شیوایتان میخوانم
پاینده باشید و قلمتان ماندگار
پرستش مددی 16 آذر 1395 01:05
عرض ادب و احترام استاد جوکار گرانقدر
سپاس از همراهی بی نظیرتان
درودتان باد
پاینده باشید و برقرار به مهر