غم که می آید از زمین و زمان
لای بغض سیاه می شکنم
زل بزن بر نگاه غمگینم
که من از یک نگاه می شکنم
شاخه های سکوت من ترد است
مثل آئینه سهم لبخندم
سالها می شود که با باران
توی سلول عشق هم بندم
بنشین در دلم تماشا کن
اقیانوس عشق طوفانی ست
آسمان نگاه من تار است
حال این مرغ خسته بحرانی ست
خاطرم غرق بغض و اندوه است
هر شب انگار ساده می ترکم
مثل قلب مسافری مشتاق
آخرین پیچ جاده می ترکم
نفست گرم مثل خورشید است
که به باغ ترانه می تابی
چون سه تاری که با غزلهایم
دائمن در هوای مضرابی
بنشین لحظه ای " پرستش " کن
چشمهای مرا تجسم کن
بعد باران بهار می چسبد
بنشین فکر سیب و گندم کن
پرستش مددی
۱۳۹۵.۰۶.۱۹
تعداد آرا : 5 | مجموع امتیاز : 5 از 5
نظر 2
محمد جوکار 12 دی 1395 02:25
در مسیر عبور باران ها
" نفست گرم مثل خورشید است "
عشق را هی بهانه می گیری
مژه هایت نشان تردید است
دلم آنقدر پر است که میگویم :
حرف هایت شبیه تهدید است
کنج حسرتکده ، پریشانم
شهری از سیل عشق ترسیده ست
میروم سمت یک فراموشی
عشق وقتی ز کوچه کوچیده ست
================
درودها مهربانو مددی گرانسنگ
خرسندم که اولینم در خوانش چهارپاره ای بدین زیبایی از قلم ناب و توانایتان
رقص قلمتان ماندگار و شور احساس تان پایدار
پرستش مددی 12 دی 1395 10:12
عرض ادب و احترام استاد جوکار گرانقدر
سپاسگزارم از همراهی بسیار زیبایتان
درود بر شما
برقرار باشید بزرگوار