در خیمه گاه چشمهایت بی سرانجامم
تنها نگاهت کرده بی منظور آرامم
من آهوی جلدم که در شیرازه ی جنگل
در عین آزادی به چنگ ببرها رامم
سر می سپارم بی سبب هر روز بر تیغت
با اینکه عمری مانده در تشویش اندامم
از سروهای قد کشیده بارها دیدم
نقش تبر را بر تن گیلاس و بادامم
من جنگل سبز غزلهای پریشانم
آماج طوفانی پریشانحال و بدنامم
گاهی "پرستش" پیش احساس شما کافیست
تا من بفهمم شهد باران های ناکامم
پرستش مددی
۱۳۹۵.۰۷.۱۵
تعداد آرا : 5 | مجموع امتیاز : 5 از 5
نظر 4
محمد جوکار 19 آذر 1396 00:45
"من جنگل سبز غزلهای پریشانم"
من در غزلها مثل آهوی هراسانم
گاهی میان خاطرات تلخ و بیرنگ ات
من اشک پاییزم و لبریز از زمستانم
بعد از تو چشمانم چه معصومانه می بارد
من گامهای بی رمق در زیر بارانم
گاهی دلم یک کوچه میخواهد پر از چشمت
رد نگاهت مانده در آشوب پنهانم
افسوس پایانی ندارد اضطراب من
دیگر به شوق چشمهای تو نمی مانم ... بداهه
درود و مهر مهربانو مددی عزیز
تصاویر بکر و زیبای غزلهای نابتان الهام بخش و ستودنی ست
رقص قلمتان جاودان
پرستش مددی 25 دی 1396 22:34
عرض ادب استاد گرانمهر
درودتان باد ، سپاس از شعر زیبایتان
قلمتان پایدار و جاودان
ممنونم از حضور پرمهرتان
مهرتان ماندگار
علی روح افزا 19 آذر 1396 20:04
درود بر شما ..........
پرستش مددی 25 دی 1396 22:35
سپاسگزار حضور سبزتان هستم