به نگاهت ندهم دولت آبادی را
این همه لذت دنیای خدادادی را
من همانم که بهشت از نفسم می روید
همه جا ریخته هر خنده ی من شادی را
آسمان بودن تو لطف کبوترها بود
عشق بخشیده به من لذت آزادی را
راه ما ختم به یک مقصد مبهم شده است
صرف کن با دل من فعل پریزادی را
دشت آنقدر مرا با تو در آمیخت بهم
به من آموخت رگ و ریشه ی صیادی را
بیستون ریخت بهم حسرت شیرین شدنم
تا شبی حس کند این حادثه فرهادی را
تا غم قافیه سد کرد مسیر غزلم
مثنوی آمد و فهمید اسیر غزلم
بنشین با نفست شعر لبم را بنویس
پای این کوه غم مرغ شبم را بنویس
بنویس از نظر آینه تصویر مرا
بنویس آخر شب قصه ی تقدیر مرا
من پر از حس خداداد نگاهت شده ام
مدتی مشتری آینه خواهت شده ام
طعم هر خنده ی تو از لب من می ریزد
ماه از پنجره ی هر شب من می ریزد
تو همایی غزل از قاف پرت می بارد
شعر بارانی من دور و برت می بارد
دستهایت هنر عشق به پایان برده ست
باد از موی تو عنبر به بیابان برده ست
یوسف مصر دلم باش که با هر نفست
برسم گوشه ی آغوش هوای قفست
مثنوی زود مرا حکم غزل فرموده است
راه عشق من و تو موج بیابان بوده است
می توان رفت ولی حال کسی بد نشود
هیچ کس پشت سر قافیه ای سد نشود
سهم دریا شده باران غزل های محال
با تو ای ماه دلم پیش کسی مد نشود
علت شهرت این شهر جنون بوده و بس
هیچ کس جز به جنون با تو زبانزد نشود
عشق شهریست که در کوچه ی باور جاریست
سایه ی عشق به هر حادثه ممتد نشود
گرچه این شهر فقط شوق "پرستش" دارد
غیر تو از نظر ساده ی من رد نشود
#پرستش_مددی
۱۳۹۶.۱۱.۰۵
تعداد آرا : 4 | مجموع امتیاز : 5 از 5
نظر 3
محمد جوکار 07 بهمن 1396 01:58
"راه ما ختم به یک مقصد مبهم شده است"
وصف دلتنگی ما شعر مجسم شده است
خبر رفتن تو دغدغه ی شعرم شد
کمرم زیر همین دلهره ها خم شده است
بعد تو همدم من بغض گلوگیرم شد
بعد تو شهر دلم ، درهم و برهم شده است
کوچه ها پر شده از خاطره ی چشمانت
و اطاقی که پر از پنجره ی غم شده است
وای ... یک عالمه بغض است که مانده به گلو
چند وقتی ست که میل تو به من کم شده است
آمدم شعر تب آلوده بگویم بروم
اشک هایم بخدا چشمه ی زمزم شده است
قلعه ی قلب من انگار فرو ریخته است
ظاهرا ارگ دلم خط مقدم شده است
آه .. ای ناب ترین نبض غزل ها برگرد
با تو انگار نه انگار که سردم شده است... بداهه
درودها و افرین ها مهربانو مددی عزیز
باز هم غزل مثنوی تحسین برانگیز و بسیار زیبا و با مضامین بکر و نغز، از قلم توانایتان خواندم و بوجد آمدم و الهام گرفتم.
»انا مانی به مهر تا مهر
رقص زیبای قلمت جاودان
حسین حاجی آقا 07 بهمن 1396 06:06
من که خستگی کانادا نمی گذارد شعر با وزن و قافیه را بفهمم ...زیبا بود اشعارتان
محمد مولوی 21 تیر 1399 20:36
علت شهرت این شهر جنون بوده و بس
هیچ کس جز به جنون با تو زبانزد نشود
...