شاعر شدم تا راه چشمت را بلد باشم
در مرمر دستت غزل را نابلد باشم
لبخند هایت طعم صدها مثنوی دارد
بگذار دریا باشم و سمت تو مد باشم
پروانه ها از خنده ات الهام می گیرند
لای لطیف سبز احساسی که من دارم
در من غزل می پرورد گلبرگ لبخندت
با بیت های لاله عباسی که من دارم
مرد غرور خسته ی بارانی ام برخیز
بگذار اصلن شانه ی تنهایی ات باشم
دست تو را بر دفتر موهام بگذارم
آرامش بعد از تب دریایی ات باشم
آبادی سر سبز رویاهای پروازم
در آسمان بال احساست برقصانم
پرواز یعنی یک غزل بی بال رقصیدن
دور تمام شهر بی مصرع بچرخانم
مرد زلال لحظه های بی قراری هام
قد می کشم در دامن سبز دماوندت
آرامش باران نمی بیند مگر این باغ
گل می کند هر روز در رگ های لبخندت
من بی تو هیچم ، با تو معنا می شوم حتا
لای تمام بیت های ساده ی شعرم
دل می دهم با شور باران غزل بودن
در حس بی همتای فوق العاده ی شعرم
عصیان پاک موج دریاها نگاه توست
اصلن "پرستش" یک غزل در دفترت بوده است
مرزی میان حس من با دست هایت نیست
زیباترین تصویر شعرم باورت بوده است
#پرستش_مددی
۱۳۹۷.۰۳.۰۱
@mehrabEparastesh
تعداد آرا : 4 | مجموع امتیاز : 5 از 5
نظر 1
علی معصومی 27 اردیبهشت 1399 14:19
☆☆☆☆☆