چشمان تو شیرازه ی دیوان جهان است
احساس تو طعم نفس خسته دلان است
در شاهرگ هر غزلم عشق تو جاریست
یعنی که غزل خون دل لاله رخان است
تا موی تو در چنگ نسیم است غمی نیست
آوخ به زمانی که گرفتار خزان است
آغوش تو سرسبز ترین جای بهشت است
لبهای تو از جنس غزلهای روان است
یک عمر نوشتند ترا شعله نویسان
یعنی نفست گرمترین بغض زمان است
بانوی غزل با تو رجز خوان تنت شد
چون مثنوی چشم شما در گران است
بگذار ترا وصف کند قافیه هایم
تقدیس کند آینه را شعر رسایم
تا قاف نگاه تو مراعات نظیر است
عمریست دلم در خم موی تو اسیر است
با موی تو میشد به شب عشق سفر کرد
همراه تو میشد به دل موج خطر کرد
دریای غزلخیزی و بر ساحل شعرم
عمریست که افتاده غمت در دل شعرم
اینجا به نفسهای تو هر آینه بند است
فریاد تو مثنوی تازه بلند است
ای خوبترین راه نشین دل تنگم
بگذار غم آید به کمین دل تنگم
مردانه بیا تا غزلم شکل بگیرد
دستان تو با شور قلم شکل بگیرد
من با تو به فردای خودم هست امیدم
حتا اگر از شاخه ی غم سیب نچیدم
دستم که بگیری غزلم در تو بجوشد
احساس من از بوسه ی تو سیر بنوشد
با مثنوی چشم تو درگیرم و مستم
بگذار غزل جوشد از این جام الستم
ای عشق به دروازه ی احساس سفر کن
مستان پریشان همین شهر خبر کن
با هر نفس سبز غزلواره ی چشمت
شب شانه به شانه هوس شانه بسر کن
آئینه اگر نقش ترا قافیه دار است
بنشین همه ی شعر مرا زیر و زبر کن
جای هوس جام شرابی که نخوردیم
احساس مرا خوبتر از آینه تر کند
حالا که "پرستش" به طواف تو مصر است
ای کعبه مرا نیز از این راه بدر کن
#پرستش_مددی
۱۳۹۷.۰۷.۰۶
@mehrabEparastesh
تعداد آرا : 4 | مجموع امتیاز : 5 از 5
نظر 1
علی معصومی 27 اردیبهشت 1399 14:16
☆☆☆☆☆