به واژه ها بگو دست از بهانه بردارند
که شهر از دل غمگین من خبر دارند
چه روزهای غریبی گذشته بر دل من
پس از تو مردم این شهر گوش کردارند
شنیده ام که پس از من به بغض دلبستی
پرنده ها غم داغ تو زیر پر دارند
ستاره ها به تمنای دیدن رخ ماه
همیشه حسرت لبخند مختصر دارند
سکوت ممتد جنگل نشانه ی خطر است
درخت ها تب اندیشه ی تبر دارند
بهانه کن غزلم را در این زمان غریب
که سهم من شده از عشق تو عصاره ی سیب
غروب با تپش سبز عشق همراهست
بمان که لحظه ی دیدار عشق کوتاهست
دلم برای نگاهت عجیب لک زده است
دلی که بعد تو هردرد را محک زده است
من و تو از نفس عاشقانه سرشاریم
من و تو حلقه ی صدها تبار بیماریم
من و تو آتش خاموش مانده در قفسیم
چه میشود که پس از سالها بهم برسیم
بهانه کن غزلم را در این مسیر مجاز
جهان ما شده یک سرزمین دور و دراز
بیا که در شب عشاق دل بهم بدهیم
دوباره جان به درون مایه ی قلم بدهیم
دوتا کبوتر چاهی شویم و در غم بال
کنار هم بنشینیم و دل به غم بدهیم
به سمت قله ی زیبای عشق پر بکشیم
به صخره ها تب لبخند مغتنم بدهیم
برای رقص پریشان خویش در شب عشق
غزل بدست خداوند ذوالکرم بدهیم
برای اینکه به رویای پاک خود برسیم
بیا که در شب عشاق دل بهم بدهیم
#پرستش_مددی
۱۳۹۷.۱۲.۱۲
@mehrabEparastesh
تعداد آرا : 5 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 4
سعید فلاحی 27 فروردین 1398 20:11
سلام شاعر جان
شعر زیبای شما را خواندم و فروان لذت بردم
احسنت و آفرین
موفقیت و پیشرفت شما را آرزومندم
خسرو فیضی 21 فروردین 1399 22:46
. با بهترین درودهایم
. استاد سروده ای عالی بود
.
فاطمه گودرزی 11 اردیبهشت 1399 19:17
علی معصومی 27 اردیبهشت 1399 14:13
☆☆☆☆☆