( سالروز کوچ مادرم )
بگذار بر دوشم سرت را گرچه بی تابی
این شانه میخواهد نگاهی غرق مهتابی
لبریز بغضی خسته ام اما نمی فهمم
احساس دریا را میان رقص گردابی
بی تو تمام شهر با من تا ابد قهرند
وقتی ندارد آسمان تصمیم بی خوابی
شب زخم غم وا می کند سر تا بپوشاند
بر صورت احساس من شولای اعرابی
سوز خزان می ریزد از چشمم که بنویسم
تصویر تنهایی و غم بر صورت قابی
بی تو هوا دم کرده در من شعر می خواند
با واژه های آبی و مفهوم عنابی
بگذار سر به شانه های سرد و بی روحم
تا حس کنی بعد از تو من درگیر اندوهم
وقتی دلم می گیرد از دنیا نمی خواهم
برداری از دوشم سرت را بعد هر آهم
گیرم جهان با من غریبی می کند مادر
یا اشک هایم خودفریبی می کند مادر
اما دلم بیتاب یک دنیا بدون توست
شب های من لبریز صد نجوا بدون توست
تو دست هایت بوی صدها آسمان دارد
لبخندهایت طعم غمهای جهان دارد
من مانده ام مابین صدها موج بعد از تو
دیگر ندارم تاب غم تا اوج بعد از تو
دریا صفت برگرد با من همزبانی کن
این بار با لبخندهایت مهربانی کن
دنیای من افتاده در شیب غزلهایم
من دلخوشم با بغض ترغیب غزلهایم
راهی نمانده پیش رویم بی تو در دنیا
دیگر نمی فهمد نفس ها را دلی تنها
بگذار برگردم به دامان غزلهایم
تا حس کنم احساس پنهان غزلهایم
هر شب تو را میجویم از صد کهکشان شاید
اشکم بگیرد راه باران غزلهایم
آواره بین بغضهای خویش می گردم
شاید بجویم راز سوزان غزلهایم
گلبرگهای اشک من آزرده از بغضند
این قصه پنهان است در جان غزلهایم
حالا تو را میخواهم ای گلواژه ی شعرم
برگرد مادر وقت پایان غزلهایم
#پرستش_مددی
۱۳۹۸.۰۱.۲۸
تعداد آرا : 6 | مجموع امتیاز : 5 از 5
نظر 6
سعید فلاحی 30 فروردین 1398 12:22
درودتان
احسنت
بسیار زیبا شاعر
محسن بیاتیان 30 فروردین 1398 23:34
سلام
شعر بسیار زیبا و صمیمی ای بود
آفرین لذت بردم
خسرو فیضی 21 فروردین 1399 22:41
. با بهترین درودهایم
. استاد سروده ای عالی بود
.
فاطمه گودرزی 11 اردیبهشت 1399 19:17
علی معصومی 27 اردیبهشت 1399 14:13
☆☆☆☆☆
محمد مولوی 31 تیر 1399 13:04
...
من مانده ام مابین صدها موج بعد از تو
دیگر ندارم تاب غم تا اوج بعد از تو
دریا صفت برگرد با من همزبانی کن
این بار با لبخندهایت مهربانی کن ...