می زند آرام جان لبخندها
می تند بر بند جانم بندها
.
می درخشد همچون مه در آستین
یا چو یوسف اسوه ی فرزندها
.
ای فروغ آتشین شعر من
تا به کی بازیچه ی ترفندها
.
آتشی با یک نظر افروختی
می زنی هردم بر آن پازندها
.
جان به جانان میدهم یکبار نه
صدهزاران بار در این بندها
.
حاصل شوریدگی دیوانگی است
یا که بر دیوانه ها مانندها
.
آخر این دیوانه میمیرد شبی
از قلم تا مرز جان سوگندها
.
زین تنور آتش و زنجیر عشق
مانده در بندند قدرتمندها
.
چون گذارد شنبه ها ، آدینه ها
می رود خردادها اسفندها
.
همچنان در این تب بی انتها
جوشد از چشمان من اروندها
.
تعداد آرا : 1 | مجموع امتیاز : 5 از 5