تبعید شبانه
بیا که شب شد و تبعید من به صورت ماهت
بیا که از تو بگویم از آن دو چشم سیاهت
بیا که متهمم من به جرم و حکم غیابی
که تا سحر بنشینم در آرزوی پگاهت
قسم به لشگر گیسو به آن حریم مقدس
مکش مرا به شبیخون بی شمار سپاهت
چگونه از تو نگویم چگونه با تو نباشم
تویی که چشمه ی چشمی به سرزمین ملاحت
بگو که بر چه مرامی چه دین و مذهب و آیین
کجا نوشته که تا بطن جان دری به جراحت
خوشم بر این همه بیداد و جور قاضی دوران
که آفریده مرا در شکنجه گاه نگاهت
چرا به گریه گریزم چرا ز غصه بنالم
کنون که هستی و «ایمان» فتاده در ته چاهت