زمستان


زمستان است و هوا ابری چقدر سرد است خاتون نشسته زیر کرسی و منتظر بچه ها تا اینکه قصه برایشان بگوید من هم شامی درست کردم و سماور را روشن کردم وسایل سماور را توی مجمعه روی کرسی میگذارم میوه ها را آوردم و دارم از سرما میلرزم بچها یک به یک می آیند و میروند زیر کرسی تا کمی گرم شوند و به خانون سلام میکنن و خاتون هم برایشان چای میریزد تا بخورند و کمی گرم شوند من همراه بچه ها وسایل شام را آوردیم و جای شما خالی شام را همگی خوردیم شام که تمام شد خاتون شروع کرد به قصه گفتن قصه ای که دوران جوانی خودش مادر بزرگش برایش گفته بود چقدر زیبا قصه میگفت و همگی گوش به قصه خاتون بودیم کم کم قصه داشت تمام میشد که تک تک بچه ها خوابشان گرفته بود همگی از خاتون تشکر کردیم و زیر کرسی خوابیدیم

کاربرانی که این نوشته را خواندند
این نوشته را 313 نفر 864 بار خواندند
معصومه عرفانی (23 /02/ 1396)   | پرستش مددی (27 /07/ 1396)   | حبیب اله نبی اللهی (07 /02/ 1397)   | محمد مولوی (18 /04/ 1399)   |

تنها اعضا میتوانند نظر بدهند.

سریال خاتون قسمت6
سریال خاتون قسمت 6
تبلیغات فرهنگی
تو را به هیچ زبانی
بازدید ویژه
ورود به بخش اعضا

تولد اعضا