ساحت عشق
.
درفصل خاک بر سر در قهقرای شب
لبریز از شکنجه و مملو از تعب
قولی نبود راست در عرصه ی وجود
اندام اعتماد بس از هم گسسته بود
.
یک کاروان کوچک عشقی به چهر داشت
آغوش بی ریایی و آهنگ مهر داشت
لبخند شوق داشت آوای کاروان
مثل نوای ریزش باران مهر بان
پاکیزه سیرتانی بودند در گذار
بهتر زدلنوازی و پاکی چشمه سار
آیینه وار سیرت و انسان راستین
درقلبشان یقین بود از روز واپسین.....
دلهایشان به گرمی خورشید نو بهار
پوینده راه خویش شتابان و بی قرار
تا بحر بی کرانه ی حق الیقین رسند
تا سرزمین خرم مهر آفرین رسند
زانجای قلب روشن با هر دو بال عشق
پر می کشد به ساحت در یا مثال عشق
.
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 5 از 5
نظر 1
علی معصومی 27 اردیبهشت 1399 17:02
☆☆☆☆☆