صبح که می آید خور شید
صحنه ی غم می دود از پستوی ذهنم
ملطفتم هستی و در شهر خیا لم
دور شوی از نظرم لحظه به لحظه
باز که می گردی از آن دور دو باره
منتظرت هستم و در نقطه ی امکان
دور تو می گردم و در فر صت کو تاه
درد سرت می شوم از شادی ...و ای کاش
کاش که می ماندی و لبریز تو بو دم
می گذری از وسط موج خیالم
محو تو می مانم و مشغول نگاهت
هستم و هستم به سر قول و قرارم
.
....................//4
شب همه شب با دل پر آه و تحسر
قا یق افتاده به گرد اب مخو فم
جان به لبم می رسد از تلخی خواب و
می گذرم از بغل خا طره ها یم
همت بی وقفه ی تو تا ته طاقت
می فشرد قلب مرا ......
خسته و بی صبر تر از کاسه ی لبریز
دیدمت اما نشدی تندر و طو فان
در شب ویران کلاغی شب مطرود
مفت ترین یاوه ی مترو که شنیدی
سر خوش احوال نگاهت شده بودم
در عجب از وسعت خوبی تو ماندم........................
.
چشم به راحت شوم از حسرت دیدار
می کشدم بغض نهفته
می زند آتش به دلم شعله ی افسوس
صبح فرا می رسد از راه و دوباره
چشم دوانم به سوی شهد خیالت
می دوی از دورو سراغم نمی آیی
آه.....چه دردی ست جدایی
تعداد آرا : 1 | مجموع امتیاز : 5 از 5
نظر 3
حسن مصطفایی دهنوی 21 اردیبهشت 1398 11:34
درود استاد انصاری
زیبا سروده اید
علی معصومی 16 فروردین 1399 01:04
☆☆☆☆☆☆☆
خسرو فیضی 21 فروردین 1399 22:10
. با بهترین درودهایم
. استاد سروده ای عالی بود
.