هیچ کس خویش از هنر خالی نبود
قصه ی ما قصه ای عالی نبود
ای که در سحر سحر عاشق سرود
چونکه در شعر از غزل فالی نبود
درک این محنت مرا آسودگی است
نه صریرم ، سطر من، گالی نبود
پر بده ؟ نه!شعر من آبستن است
کیفر مسبوق جنجالی نبود
چون که در شعر سمایی عشق خواند
نه عزیزم! برگ جان ، والی نبود
در سرای دوست عاشق تر نوشت
برگ محنت ، عشق را ، خالی نبود
سیده مریم جعفری
...............................................................
دلدار حق
برگ زر زاری ندارد زر به چندت می دهند
عشق را گفتی ز جاهی گفت و پندت می دهند
من،سپاه یار،یاری از پی حیرت زدل
دشمن مسروق را آری به فندت می دهند
ای سرور خسته ی ما از پی دردانگی، دُردی بنوش
از میان خنده ها شاهی لوندت می دهند
ای فرخ چند از جنون از ذل براندی مانمی
اجتماع گرگ را انک به قندت می دهند
از پی خورشید از دل می رهاندم تشنگی
از پی دیدار حق گویی کرندت می دهند
ای پیام از مظهر عشاق از شعر و دعا
از ره صاحب جهان این ارجمندت می دهند
می نوشتم صحبت سیمای حق از بندگان
گوییا حق را به جان از مهر خندت می دهند
ای گروه کبریا ای عرش ای بانگ صفیر
از دل و بی طاقتی گویی چو بندت می دهند
صبح را از صدق بر عشقی نمودم بر حزین
از پی دلدار حق مه در کمندت می دهند
خرم آن بهمن که گیسو می فشاند از دلی
از پی درد و دلی اینجا سهندت می دهند
خود نویس از تشنه ی فریاد لب از بی هشی
ازغش و فریادها ای دل چه رندت می دهند
عشق گوش بر دارید از بانگ جرس فریاد
از پی فریاد دل دل! سربلندت می دهند
از پی هشدار ها ای ماه تو زیبنده باش
کز پی فریاد و خون دل بر سوندت می دهند
سیده مریم جعفری
.................................................................
تعداد آرا : 1 | مجموع امتیاز : 5 از 5
نظر 1
حسن مصطفایی دهنوی 25 آذر 1397 23:12
درود و سلام
بسیار زیبا بود