آخر ندیدی پیش چشمانت...تقدیم تو کردم بهشتم را
از آرزوهایم گذشتم من...دست تو دادم سرنوشتم را
بعد از تو و اعجاز چشمانت...بیهوده می دیدم وجودم را
شاید همین با عشق فهمیدم...از تو ببافم تار و پودم را
در کوچ خود در نیمه های راه...گم کرده بودم سرزمینم را
من در تو دیدم خانه و حتی...آداب و رسم و کیش و دینم را
در کوچه های سرزمین عشق...من با تو فهمیدم سرودن را
هرگز نمی خواهم...نمی خواهم...این لحظه های بی تو بودن را
روزی برای بودن با تو ... بیعانه دادم قلب پاکم را
با خود ببر ای نازنین من...هر جا که می خواهی تو خاکم را
تعداد آرا : 1 | مجموع امتیاز : 5 از 5
نظر 6
ویکتوریا اسفندیاری 26 مهر 1397 13:27
محمد خسروی فرد 27 مهر 1397 20:23
سلام و سپاس از حضور ارزشمند شما
حسن مصطفایی دهنوی 26 مهر 1397 23:11
سلام
بسیار زیبا است
محمد خسروی فرد 27 مهر 1397 20:24
سلام و عرض ادب...
سپاسگزارم
ابوالحسن انصاری (الف. رها) 28 مهر 1397 01:03
درود برشما
محمد خسروی فرد 28 مهر 1397 10:36
سلام و سپاس استاد گران قدر جناب انصاری