بیدل زقلبت چه خبر داشت
آن شب که گذشتیم ازآ ن
کوچه تاریک
درخلوت تنهائی آن شب
دیدی که همه خفته وما
عاشق بیدار
بیدل زقلبت چه خبر داشت
آن شب بسی از عشق برای تو
بگفتم
از نور فزاینده
ایمان
از راه خدا
مهر خدا
لطف خدائیش
شاید بتو گفتم که
خدا چیست؟ .....خداکیست؟
امادل من
بادل سنگ تو
نه یکسان
من بودم وسحر سخن و
رازو تمنا
تو بودی واندیشه یک
سایه غمگین!
این عشق دورغ است
این بار سخن ها
همه کذب است
درپشت همین چهره پاکش
شرری هست
خواهد که بسوزد
همه هستیم
خواهد نگذارد که آرام بگیرد
آرامش رحم
همه گمشد!
آرامش این خانه من رفت !
افسوس که عشقش.
افشوس که مهرش.
همه نازاو ریائیست
بیدل زعشقت
چه خبر داشت. دیدی
ما خسته از آن کوچه گذشتیم
اندیشه تو باور از آن دوزخیان بود
اما دل من بارور ازمهر خدا بود
دیدی که ستایش گر مهتاب
بانور تمناگر یک عشق
روی نمکین تو بوسید
در باور تو
باور این عشق چه سخت است
در باور من باور این عشق
چه زیباست
ای کاش که قلب من و
قلب تو یکی بود
بیدل زقلب تو چه خر داشت
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 5 از 5
نظر 8
علی اصغر اقتداری 14 خرداد 1394 08:34
کرم عرب عامری 14 خرداد 1394 12:29
استاد همیشه عاشق باشید
بهناز علیزاده 14 خرداد 1394 23:30
درود بر شما استاد بیدل گرانقدر مثل همیشه عالی سروده اید
فقط آخرین مصرع ،بیدل از قلب تو چه خبر داشت،( ب) جا افتاده جناب بیدل گرامی،
زهرا نادری بالسین شریف آبادی 15 خرداد 1394 12:18
درودزیبابود قلمتان پویا
سیدعلی منصوریان 15 خرداد 1394 18:27
سلام استاد منوچهری بزرگوار
درود برشمابزرگمهر
زیباودلنشین سرودید
می آموزم درمحضرتان گرانقدر
دوستتان دارم استاد عزیز و مهربانم
طارق خراسانی 15 خرداد 1394 22:40
سلام بر جناب منوچهری عزیز
بی دلی که : در همه احوال خدا با او بود
از تراوشات اندیشه ی زلال تان بهره برده و می برم
در پناه خدا
مهری خسرو جودی 19 خرداد 1394 09:39
سلام استاد گرامی درود وسپاس بر شما بسیار زیبا و دلنشین بود
علی معصومی 11 اردیبهشت 1399 22:08
درود بر شما ارجمند
☆☆☆☆☆