وقتی خیالم میرود در بیکرانی که نیست
میجویمت در حیطه ی هر لامکانی که نیست
در لا به لای ذهن و پرواز خیال خودم
می یابمت در لاله زار بوستانی که نیست
آنوقت با دستان خود میچینمت بی امان
در پیش روی دیدگان باغبانی که نیست
با مخزن اسرار تو گاهی نهان میشوم
یا میگریزم از کنار پاسبانی که نیست
در کوه و صحرا و بیابان میدوم تا افق
آن خط آخر در کنار آسمانی که نیست
آنگاه با بوی نگاهت تا خدا میروم
بالا به سوی آسمان از نردبانی که نیست
آنجا تو را میبندم آهسته به پای دلم
با بند و زنجیر و طناب و ریسمانی که نیست
صد بار میمیرم به حکم عشق بازی تو
از آنکه مینوشم شراب شوکرانی که نیست
تا جاودان سازد خدا مارا برای همه
در لا به لای واژگان داستانی که نیست
همراه شو با این نفس تا لا مکان جنون
وقتی خیالم میرود در بیکرانی که نیست
تعداد آرا : 0 | مجموع امتیاز : 0 از 5
نظر 2
علی معصومی 21 فروردین 1399 15:33
علی معصومی 21 فروردین 1399 15:33
◇◇◇☆◇◇◇
اردشیر بزرگ نیا 23 فروردین 1399 11:15
درود جناب معصومی عزیز
سپااااااااااااس از لطف حضورتون