نبض دریا را گرفتم
طوفانی بود
قایقم خسته
فریادم در مه گم شد
خود را گم کردم
در این عصر یخ زده
رو به ماندن نوشتم
قصه هایم را
باز تو نبودی تا من را بفهمی
زندگی را تقسیم می کنم
مابین خودم و خواب های جادوئی
اینجا مردم نمی دانند
داستان آنها را خرچنگها می نویسند
من در طوفان سرگردانی
تو در انتظار رهائی
تعداد آرا : 0 | مجموع امتیاز : 0 از 5
نظر 1
حامی شریبی 26 دی 1396 10:09
منتظر مرگ
نشسته بود
ناخدایی
که
بادبانها
در گلویش خودکشی کردند
----------------
درود