ارسال شده در تاریخ : 28 دی 1396
| شماره ثبت : H945865
آدم خسته نمی داند درونش چیست
هم آاه می طلب و هم راه
من به گل حسرت می خورم
که همه جا بر سند است
و از خود خجالت که
که در غربت هم در سکوت
باید از لباس راه راه ترسید
باید خود را به ناانی زد
اینجا بساط شمشیر و کاغذ بر پا است
آنچه می نویسم
گویا می ترساند آنها را
نظر 1
دادا بیلوردی 03 بهمن 1396 00:53
درود بر حضرتعالی.
از نثر قابل تأملتان متأثر گشتم