نرم وبی صدا
به خیز برف وآه
فرجام یک نفس
یادونگاه
کوچه های بن بست به دیواروحشی
افقهای خنجری
لرز درتن بیمارروز
آه به پنجره های حنجر سوز
دردم بخارآلوده بی کسی
خفته دربرف
تن رنجور یتیمی به عتب
می نوازدسازصامت صوت تب
آه می بارد به سازش کوک ناپیدای پست
درغریوی ،که این منم ،پشت سکوت
می کشم چشمم به دریایی ماه
عمق نقاشی من، وجدا ن سرد وپنجره
آه می سوزد نفس
در پنجه سنگین درد
آه من درکلّه بندان شب بوران وبرف
می کشد دردش به این تصویر حرف
هان منم بالا نشین سرد وبیمارم ودر یادپدر
ناله می بافم به اندام کرخت ونازکمدرپلکانی پشت در
این منم تصویر درد عدل سرگردانتان
درتن دیوار ایامم به نقد خوابتان
این منم بالانشینان ،من؟اسیر حرفها
کلّه بند آه شبگیرم به برف گفتها
آب می گرددهمه بی نقش ها
درشب بالا نشینان گرد کوچه سردویرانم
شاید برفی ام یک آدم برفی
که افتد قاب عکس ،سردوبی روحم
به چتگاهی ،گروهی
درشب شومینه ها، نازک خیالی ها
درگروه سرخوش بالانشینان ها
جام ها سرمی کشند
گوشی این گوشها کر می کنند
من قرار گفته هایم برفی ام
من بگردابم گمانم سردی ام
چهره بیمار هربی دردی ام
درکف این کوچه ام من مرده ی شبگردی ام
تعداد آرا : 1 | مجموع امتیاز : 5 از 5
نظر 2
محمد جوکار 16 بهمن 1396 01:15
درودها و آفرین ها بر رقص زیبای قلمتان
علی ناصری 17 بهمن 1396 22:57
باسلام واحترام سپاسگزارم