3 Stars

تقدیم به کودکان کار

ارسال شده در تاریخ : 14 آبان 1397 | شماره ثبت : H946871

تقدیم به کودکان کار :

ساعتی در چهارراهی ؛ یک شبِ پرنور و سرد ،

نورِ ماشینهاست امّا گرمی از آن دور و طرد !

در کمینِ مشتری تا گل فروشد دخترک ،

برقِ چشمان سیاهش منتظر با رویِ زرد

در چراغِ قرمزِ بعدی مگر یک زن خرید ،

یک گُلی ؛ یا میخکی گیرد زن از دستان مَرد

رنگِ شاخِ گل بُوَد سبز آری امّا رنگ سبز ،

از چراغ آید اگر ؛ باز انتظار و آه و درد !

قرص باید او سِتانَد بهرِ مادرجانِ خود

آن که بیمارست وُ لازم دارد او دارو وُ گَرد

هم برادرْ کوچکش باید که نوشد شیرِ خشک

سرفه هایش می کند رنگِ رخِ او لاجوَرد

دست بابا هم که بس تنگ است و بیکار و ندار

صبح تا شب می کند دنبالِ کاری او نَبَرد

تاسِ بازی چهرۀ فقر و نداری عرضه کرد

جفت نامد هیچ وُ بِنْشسَت او همیشه پوچ و فرد !

یا چه تاسی ؟ مردِ بالادست بر وی ظلم کرد

دولتِ ما هیچ کاری بهر ما وُ او نکرد !

یا وزیر آنقدر در کارِ خودش مشغول شد

تا که شد وی دخترِ میخک فروشِ دوره گرد

خانم ؛ آقا جان بِخَر یک شاخه از من ؛ خسته ام !

فکر کن شاید تولّد داری و شد سالگرد !

راستی مولودیِ او کِی بُوَد ؟ شاید دمی ،

تا دَهَد پولِ اجاره خانه از آن کارکَرد

هدیۀ مولودی اَر خواهی دهی بر دخترک

گوید او برخوان دعا بر ما به نذرِ شُلّه زرد :

ای خدا کن سبز جانِ ما و بَس کُن نورِ سبز !

با چراغِ قرمزی : یک جفت شش در تخته نرد !!

آری آن تَن کوچک است امّا غروری دارد او

کارِ بی منّت ورا از صَدْقه ای بهتر ز فرد !

کارِ بی منّت ورا بهتر ز نذر از دستِ فرد !

******
علی سپهرار ، اثیر

شاعر از شما تقاضای نقد دارد

تعداد آرا : 0 | مجموع امتیاز : 0 از 5
ارسال ایمیل
کاربرانی که این شعر را خواندند
این شعر را 130 نفر 172 بار خواندند
ویکتوریا اسفندیاری (19 /08/ 1397)   | علی روح افزا (23 /08/ 1397)   | Ali Sepehrar (07 /09/ 1397)   |

رای برای این شعر
تعداد آرا :1


تنها اعضا میتوانند نظر بدهند.

سریال خاتون قسمت6
سریال خاتون قسمت 6
تبلیغات فرهنگی
تو را به هیچ زبانی
بازدید ویژه
ورود به بخش اعضا

تولد اعضا