کسی نیست و همه حرفام
داره تو سینه می میره
کی میدونه شب و روزم
چقدر بی عشق دلگیره
کسی نیست و همین امشب
منم حس بدی دارم
چقد بی موقع دلتنگم
چقدر غمگین و بیمارم
شکسته اون پل سنگی
که مرز قصه ی ما بود
شکست اون قایق چوبی
که رویامون تو دریا بود
جای خالیتو این روزا
نمیشه با کسی پر کرد
دیگه حتی خودت رو هم
به جای تو تصور کرد
تو بودی توی تنهایی
به من راهو نشون دادی
به چشمای منه عاشق
شکوه آسمون دادی
ولی فهمیدم این روزا
چجوری بی تو میتونم
نمیترسم من از رفتن
نگو با تو نمی مونم
منو تکرار هر روزه
سکوت خونه کر کرده
محاله قلعه ی احساس
به تسخیر تو برگرده
----------------
محسن وحدتی
تعداد آرا : 0 | مجموع امتیاز : 0 از 5
نظر 4
موسی عباسی مقدم 12 دی 1396 16:07
درود برشما ترانه ی زیبایی بود
محسن وحدتی 25 دی 1396 11:24
ممنونم از توجهتون
عبدالحمید بنی اسدی 20 دی 1396 02:32
خیلی زیبا اقای وحدتی
محسن وحدتی 25 دی 1396 11:23
سپاسگزارم از نگاهتون