یا رب در این ظلمتکده،فانوس نومیدی بکش
روشن چراغ دیده را ، با آب آهنگین نما
ناگه به تیر غمزه ات ، نه مرحمی بر زخم دل
یا با شرار قهر خود ، خاموش کن خورشید را
دانم چو از روی کرم ، مهرت بجنبد،در عدم
هر نیست را ،هستی دهی،از دام قیدو بند ها
سرگشته ی روی توام ،هرلحظه درجوی توام
حتی در این محنت سرا، می جویمت ای آشنا
مست از می جود تو ام ، بشنو کنون درد دلم
وا مانده ام از هر طرف ، راهم نما ای ره نما
دست نیازم سوی تو ، با غمزه افگارم مکن
نیشت به جان نوشم بود ، اخر توشاهی ،من گدا
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 5 از 5
نظر 2
عبدالحمید بنی اسدی 20 دی 1396 02:21
درود بر شما
محمد مولوی 01 اسفند 1400 13:29
درود
زادروزتان مبارک باد