دلیل زیستن !
دلیل زیستنم عشق جاودانه ی تو
بیا که سر بگذارم به روی شانه ی تو
تو ای پرنده ی زیبای باغ آزادی
چگونه پر بگشایم به آشیانه ی تو
به رهنمایی بویت توانم آنکه ز شوق
به چشم بسته بیایم به سوی خانه ی تو
حریف من نشود مرغ نغمه خوان سحر
اگر شبی بشوم همدم شبانه ی تو
بزن به تار دلم زخمه و ببین که چه ها
به گوش جان رسد از ساز خوش ترانه ی تو
به خواب دیده ام این نکته را و می دانم
مقدر است بمیرم بر آستانه ی تو
هم آسمان کبود و هم آبی دریاست
در عمق دیده ی مواج بیکرانه ی تو
نشان غصه ز چشمان خسته ات پیداست
فدای بغض تو و اشک دانه دانه ی تو
جوانیم سپری گشت ای نهال امید
به آرزوی شکوفایی جوانه ی تو
ز دیده چشمه ی بقضم به رخ شود جاری
اگر دوباره بگیرم شبی بهانه ی تو
نشسته خواب ابد روی پلکهام و هنوز
نخوانده مانده حدیث پر از فسانه ی تو
غزل از _ مجید شفق
تعداد آرا : 0 | مجموع امتیاز : 0 از 5