پای افکارم کمی لنگ است و من افسرده ام
غم نشسته در دلم همچون گلی پژمرده ام
شاخه ی خشکیده ام بی یار و یاور مانده ام
سهمم از فردا تباهی گشته و دلمرده ام
هرچه کردم تا بدستش آورم اما نشد
نیمی از عمرم فنا گردیده و سرخورده ام
عاشقی کردم ولی دراین تلاطم سوختم
آتشی زد بر تنم از کار او آزرده ام
غصه هایت همچو شلاق است برجان وتنم
زخم هایم را پس از دوری زتو نشمرده ام
تعداد آرا : 1 | مجموع امتیاز : 5 از 5
نظر 2
خسرو فیضی 21 فروردین 1399 16:03
. درودها
. استاد سروده ای عالی بود
.
روح الله اسدی 24 فروردین 1399 17:13
سلام و درود گرانقدر
قدردان مهرتان هستم