آمد و در آینه تا جا گرفت
شورش بالای تو بالا گرفت
آینه تصویر تو را دید و گفت
میشود اینگونه چوگلها شکفت
با عطشی زلف تو از پشت سر
ریخته احساس تو را تا کمر
گم شده در جنگل گیسوی تو
سوزن اندام تو در موی تو
چرخ زدی با همه طنازی ات
با سر پر شور و شرر بازی ات
خانه به رقص آمد و چرخید باز
عاطفه از شوق تو خندید باز
مثل تو من در کف رقاصی ام
مثل تو با این تب وسواسی ام
جان مرا زنده به آتش زدی
تشنه کشیدی و به آبش زدی
جسم مرا آفت بی جان شدی
پشت همان وسوسه پنهان شدی
شانه کشیدی و هراسان شدم
مرحله در مرحله حیران شدم
فتنه به گیسوی خود انداختی
یکسره تا فتح دلم تاختی
ارتش مشکین تن مژگانی ات
حکم مرا داده به زندانی ات
خنده زدی همهمه آغاز شد
مرغ سخن قافیه پرداز شد
با دوسه خط چهره برافروختی
شعله زدی زندگی ام سوختی
خط دو چشمت شده درگیر با
قوس دو ابروی جهان گیر با
خط لبانت شب دلبستگی
حادثه سازی سر وابستگی
سرمه کشیدی که پریشان کنی
خانه ی نو ساخته ویران کنی
من به خدا عاشق ویرانی ام
عاشق این لحظه ی حیرانی ام
ای که به تقدیر تو دلخوش منم
بسته به زنجیر تو دلخوش منم
خاطره در خاطره من سوختم
تا به تو عاشق شدن آموختم
علی صمدی آ.آ پاییز 94
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 3 از 5
نظر 4
مسعود احمدی 25 آذر 1394 01:44
درودتان باد
علیرضا خسروی 25 آذر 1394 16:21
درود بر شما
فاطمه گودرزی 29 فروردین 1399 14:43
درودتان
زادروزتان مبارک
محمد مولوی 29 فروردین 1401 12:34
درود
زادروزتان مبارک