نهان دان
برای نشستن بین تو
و پنجره ی هواپیما
آن روز دیر می آید
روزی که خودم را در چمدان جا گذاشته باشم
و تنها چشم هایش
مثل جفتی تیله
در هوا...
با این که خاطره های دور
پر ابر تر اند
هنوز چتر گیسوانت را
کنار می زنی
انگار فراموش کرده باشی
این راه
آن قدرها هم بلند نبود
حتی آن یک جفت تیله که هنوز پیداست
پیداست نرسیده اند
سال ها
چمدانت را می بندی تا بدانی
کدام فصل از پشت پنجره رفت
چه دور مانده ایم از آن که پا به سمت خودش می گذاشت
و شاید این صفحه را
بر شکیل ترین شکل
مچاله کرده ...
کاش پیش از ورود به لباس ها
حواسمان را به یکدیگر
پرت نمی کردیم
دست ها را آنقدر دور نمی گذاشتیم
که هنگام رفتن
درها با دهانی از شگفتی
باز مانده باشد
می دانم با چشم های بسته
لبخندی را حدس می زنی
که پیش پیش در چمدان جا گذاشتم
تعداد آرا : 0 | مجموع امتیاز : 0 از 5
نظر 3
حبیب اله نبی اللهی 01 خرداد 1397 11:16
درود احسنت
صدرالدین انصاری زاده 03 خرداد 1397 12:35
سپاس از لطف و تشویق شما. پاینده باشید
علی معصومی 20 فروردین 1399 19:59
درود و عرض ادب
☆☆☆☆☆☆☆
◇◇◇◇◇◇◇