سرمای سیبری در کنار مردمک هایش بود
با این وجود
در اعماق شب با چوب جعبه های سیب گرم نمی شدیم
سیب می شدیم
در دستان شب و اعماق تقدیر
یا رئالیسم نو
نه
دزد دوچرخه از باغ لاله نمی گذرد
و باغ لاله در پیشانی من
مهتاب فقط های بوسه های گمشده بود
آه درخت سرسبز ماه
آه ای چراغ آویخته در گنبد خوشه های انگور
بخشی از خاطره ی ما ساختمان پلاسکوست
که هنوز
در آتش می سوزد
و نارنجی پوش های باغ با کشتی های بادبانی مرتب شده در میزگرد روح خود
به سفری دوار می روند
از صفر
به کیلومتر چندم و چند
کبوتران سپید چشمانت که دور ماه تاریک می چرخند
جلد براق کادوی کدام آرزو بودند
خورشید مکعب
مثل خورشید مکعب
بر سرزمین منچ خدایی می کرد
و با هیجانی همیشه
طلوع و غروبش را با گونه های سرخ تماشا می کردیم
لطفا به کاغذ ساندویچ بگویید
محتوای شاعرانه یعنی :
تو
آن قدر در خیالم دنبال قطارها دویده ام و خسته نمی شوم
که دارم تعجب می کنم خودم
انگار که قلبم کافه ی شب باشد
و آدم های ناشناس از هم
تا صبح در آن پایکوبی کنند
زندگی تا جریان بود
کلاف سردرگم به دنبال خود می گشت
و گربه ها در ابر به دنبال رعد و برق
یک شاخه گل سپید
گمشده ی من است
یک شاخه گل سپید
گمشده ای از هرگزی که از آن گم شده ام
لطفا بخواب
مثل ملکه ی مارها در آستین ساعت
دقیقا
کسی زیبایی اش را
در دست های تو گم کرده است
تعداد آرا : 0 | مجموع امتیاز : 0 از 5