نه تو در کنارم ماندی
نه از پرستوها برایم خواندی
نه به دستم دادی گل سرخ
نه مرا از خودت راندی
در فراق نگاه چون ماهت
دانه های اشک به گونه می دوزم
گر نسوزانی به آتشت دل را
این را بدان که خود می سوزم
نیست در قلب فلک دیگر رحم
نمی پرسد این چون است و آن چون
می کُند هرگونه که بخواهد قضاوت
می کِشد گُل ها را به خاک و به خون
تاوان آزادی گر چه زنجیر است
می کُنم پیکار تا تو شوی آزاد
بشکند بُت در میدان کارزار
دشت آرزوهایت شود سبز و آباد
تعداد آرا : 0 | مجموع امتیاز : 0 از 5