می پاشم ابر را بر رخسار خورشید
تا شود رقیق ، تابش سوزانش
می زنم رنگ سبز بر جنگل
تا رسد به انتها ، فصل برگ ریزانش
می نهم پای بر روی جاده
تا بماند قصۀ سفر باقی
می خورم از جام ، جرعه ای می
تا بگویند از شراب و از ساقی
می مالم رنگ سرخ بر گُل
تا از گُلِ سرخ شود ، آکنده دنیا
می کشم بر برکه ها عکس موج
تا جهان باشد ، تهی از پرگار و گونیا
می ریزم از آسمان باران
تا شود جاری ، رودخانه در کویر
می گویم از ننگ و از دروغ
تا شود خسته ، دهان پر ز تزویر
تو بگو ، بگو که چه کنم با تو
تا گشائی چشم خوابت بر من
آئی از تخت قدرتت پائین
بسازی جهانی خرم و امن
تعداد آرا : 0 | مجموع امتیاز : 0 از 5
نظر 2
حسن مصطفایی دهنوی 08 آبان 1397 23:01
سلام بر استاد عزیز
چقدر زیباست
بردیا امین افشار 09 آبان 1397 11:27
جتاب استاد دهنوی ؛ شرمنده نفرمائید . استاد ، جنابعالی هستید ، حقیر کهکشانها با مقام وزین استاد بودن فاصله دارم . درود بر شما