دیشب افتاد ، گلدان قدیمی از دستم
نگریستم حزین ، بر گلدان شکسته
تکه هایش گذر زندگی من بودند
گذری که غبارش ، بر گونه نشسته
یادم آمد که تو بودی و من و حسی نو
آن روز که گرفتم ، گل سرخ تو را از دستت
پیشتر ، آتشی از عشق تو گرمم میکرد
چون گرفت گُر ، سوخت و مرا کرد ، مستت
یادم آمد که دلم ، طاقت چشم سیه ات را نداشت
رَم کردم و از شرم ز روی پرچین پریدم
با عطر گل سرخ و کمندی ز خیالت
در عالم رویا ، هر دو جهان را خریدم
فلک اما ، دلِ سنگش از تاریکیست
پر کرد دَلو خود از موج سیاه دریا
بی ترحم ، با قساوت کرد حمله
ریخت آب ، برآتشِ سبز آن رویا
ساخته بود از رخسارت ، گلبرگ گل یاس
تا کُند مرا ، مست و سست و بی خانه
طوفان شد و پر پر کرد ساقه ات را
تا کشم فریاد ، تا شوم ویران و دیوانه
اینک دارم زخمی از یاد تو بر دل
میکشم بر کاغذ کاهی ، نقش جهان را از غم
از تو و از یاد و از آن چشم سیاهت
نفس می کشم عشقت را ، در بازدم و در دَم
کاش نمی سوخت عشق در آتش
کاش مثل رود بود بودن
کاش می شد دید و گذشت
در سکون خود ، جاری شدن
تعداد آرا : 0 | مجموع امتیاز : 0 از 5
نظر 1
حسن مصطفایی دهنوی 07 دی 1397 22:10
درود جناب افشار
بسیار زیبا سروده اید