م برایت مینویسم ای انکه
همدرد منی و
هم درد من .
م پرواز چه حسی دارد؟
دنیارااز بالا چقدر حقیر می بینی ؟
پرواز, لذت بودن دارد یا لذت نبودن ؟
پرواز نیستی رسیدن به هستی است ؟
رهایی است یا دلبستگی ؟
پروازدرد فراغ توست یا درمان زخمهای تو ؟
وصال به معبودتوست یا دنیای تو؟
م: امیدوارم فاصله زمین واسمان فاصله من وتو نشود
دیروزنامه ات را خوندم .انچه روحم رااز نادیده ها بسوی دیده های تو میبرداشتیاق تو به معبودیست که وصف زیبایی او مرا از روزمرگی های روزانه جدا میکند ولحظه لحظه های وجودم را گرد خود به چرخش فرا میخواند .
م در نامه ات نوشته بودی بزرگترین اسارت ادمی نیندیشدن است.اکنون اوایی برطبل وجودم می کوبدوغوغایی در وجودم براه است .اکنون من بر بلندیهای بادگیر یک زندگی هستم .
ج م به نامه ویکتوریا (نگار)
چی میخواهی نگارمن ؟
رهایی را کفش در پا کن ,نوای اشنای من
لگد کوبش کن این احساس دنیایی بزیرگام عقل خویش
دلت بال وپر پرواز میخواهد؟
نگاه مست میخواهد؟
نفس در سینه پنهان کن
چکاداسمان را ره بسیار میخواهد.
مرا چون امدن تنها, چو رفتن نیز تنهایم.
دل از رنج زمین, فریاد بسیار می خواهد
نگارمن !پرت پرواز میخواهد؟
سکوت اسمان فریاد میخواهد!
ببرزنجیرروحت را زتن ای نازنین من
تورا ای عشق شیرینم نگاه مست دیرینم
دلم تنگ است وطوفان غم دوری
مرا عشق ثریااز زمین ازاد می باید.