اموختم ادم بودن کار عظیمی است اما انسان بودن از ان عظیمتر

اگر قرارباشد بخشیدنی ازعمق وجودت نباشد,من می روم وتو بمان ,کینه تو به کار این دنیابیشتر می ایدتادوست داشتن من .
در دنیای کسی که که از هر فکر واندیشه ای از او محرومی, احساس بیگانگی می کنی ودر این تبعید هیچ راه برگشتی برای ذهن او نداری ومیفهمی ایستاده رفتن بهتر از زانو زدن رفتن است .
وقتی پشیمانی مرا از عمق وجودم می دانی ودلایل انرا را نیز خوب می دانی ....تنبیه انکه خودش رابیش ازدیگران تنبیه کرده چه فایده ای دارد؟در باقی عمرادمی یکروز وجود دارد که اورا ازار می دهدوان دیروزش با تمام اشتباهاتش است .زمانی که ادمی رنج بیشتری می کشد مطمئنا زمانی است که درک بیشتری می یابد. اغلب ادمی به تامل در خود نگاه نمیکند.
لجاجت ادمی برسرتنبیه دیگری نوعی عادت می شودوادمی وقتی به کرات انرا تکرار می کند خواسته وناخواسته در تعارض با خود بسر می بردوکسی درخودش نسبت به خودش ویرانگرتر نمی شود.وقتی ادمی از کسی متنفر است از قسمتی از خودش در او متنفراست.
روزگار یکسان نیست ,می چرخد,یکروز من جای تو ویکروز تو جای من .شب از پس روز می گذرد وروز از پی شب,شب می رود وروشنایی روز می اید....گاهی زلالی روزش آزمون تو می شود و خیال شبش آزمون من ....وامتحان ادمی امتحان اندیشه اوست .
ادمی به هوا وآب زنده نیست به ادم بودن زنده است وانسان به انسان است که زنده است وبزرگترین رنج ادمی این است که نمی شود درد را به کسی حالی کرد وانسان در نگفته هایش نهفته است وعاطفه ادمی در زبان او نیست در مویرگهای اندیشه ادمی است .
اندیشه های ادمی بهترین تصویر روح اوست .
زندگی به ادمی اموخته است عشق در دوست داشتن جسمانی نیست ودوست داشتن دریکسو نگریستن است ومعنای دوست داشتن در ظاهرش نیست بلکه در نوع برداشت ما از ان نهفته است .نزدیکی میان دو روح است که بی بهانه یکدیگر را بفهمند.
کینه وتنفر ادمی رنج عظیمی است .کینه که باشد رسوب میکند,تمام نمی شود وطوفان در راه می شود .تا وقتی ادمی باکینه ونفرتش در صلح است همیشه با بیرون خودش در جنگ است. اموختم که ادمی از هرچه منع می شود وبرای هرچیزی با خودش می جنگند,میل او بیشتر می شودوبیشتر کشش پیدا می کند.
ادمی نیازمند کسی است که روح اورا در اغوش بگیرد نه با کینه اش ادمی را به سوی پرتاب کند.
ادمی دلش اسمان دل دیگری را می خواهد تا در زمینی که قعر چاه است نورخدا را ببیندواندکی رنج ماندن برای او کمتر بشود.
,کینه که باشدروح در نگاه اندیشه خشک می شودودل در لایه ای از غبارپنهان می گردد وکینه ای که از جاگاه جان لبریز شده باشدایا برای پیوندروحش زمانی باقی می ماند؟
اندیشه ادمی مانند دریاست تنفرمانند نمکی است که اگر به دریا زدی تشنگی روح ادمی سیراب نمی کند بلکه اورا تشنه انتقام می کند.
هروز که برشانه های روح خودبه دنبال بال پرواز می گردیم ایا یادمان هست انگیزه پرواز باید براندیشه وعمل ما باشدوانکه ادمی را پرواز می دهداندیشه اوست ؟اموختم ادم بودن کار عظیمی است اما انسان بودن از ان عظیمتر

کاربرانی که این نوشته را خواندند
این نوشته را 158 نفر 248 بار خواندند
ویکتوریا اسفندیاری (17 /07/ 1397)   |

سریال خاتون قسمت6
سریال خاتون قسمت 6
تبلیغات فرهنگی
تو را به هیچ زبانی
بازدید ویژه
ورود به بخش اعضا

تولد اعضا