آسمانا
که به هرشب ز ره دور به تماشای منی
چشم درچشم پراز ژاله بی تاب منی
اسمانا
ماه لرزان شده از گریه دلسوز من است
عکس افتاده به جامیست که آن جان من است
اسمانا!
آه دانی بغض فریاد من است!
لب خاموش مرا مٌهر از اسرار من است
آه دانی؟ ناله ها وبعض های درگلو
ازغم جامانده از روز جدایی برمن است
اسمانا
ان یار دوردستی که دل برده ای برالست
خوابم ربوده ای که به اغوش بری تومست
اسمانا
برسفره شبانه آه وحسرتم
هرشب شراب ژاله چشمم
تودر جام بلورین نوشیده ای
خوشه انگور گریه ام را
درسبدپروین خویش چیده ای
اسمانا
عشق تواست که بیستون تراشیده است
حلاج انالحق برسردارفرهاد برده است.
تعداد آرا : 0 | مجموع امتیاز : 0 از 5
نظر 2
ابوالحسن انصاری (الف. رها) 25 امرداد 1397 23:44
درودها و دستمریزاد .............................................
علیرضا آرین مهر 21 مهر 1397 22:22
سلام و عرض ادب بانو اسفندیاری گرامی
عالی سرودید
قلمتان مانا