پیمان الستی که ازل, با تو بِبستم
ازهرچه به غیرازتوبُوَد جمله گسستم
روزی که فلک شاهد دلدادِگیم بود
خود ساغراین باده به مستی بشکستم
...............
یارم به بَرم بود ومراتنگ به اغوش
مَه همره من بود ومراخنده بناگوش
من عاشق مدهوش وخرامان به ره او
من مست وغزل خوان وقدح نوش
..............
ان روشنی روزکه درچشم دلم کرد
خونابه دل بود که در جام میم کرد
ان روز فراق وملَک وتَرکِ دلارا
من, رانده زدرگاه,زمین راقفسم کرد
تعداد آرا : 1 | مجموع امتیاز : 5 از 5
نظر 5
محمدرضا کوزه گر کالجی 01 آذر 1397 12:59
سلام
زیبا سرودید.درود بر شما
ویکتوریا اسفندیاری 02 آذر 1397 13:17
سپاسگزارم
حسن مصطفایی دهنوی 03 آذر 1397 22:21
سلام و درود
چه زیبا است
شکیبا درخشانی متخلص به روح الغزل 08 آذر 1397 12:21
درود بانوی فصل احساس
دلنشین و روان می سرائید آنچنان که صفت زیبا گفتن برای اشعارتان کفایت نمی کند عالیست
سبک شعریتان را دوست می دارم و عاشقانه چنین اشعاری را می ستایم که شاعرش چنین زیبا کلام است
علی معصومی 21 فروردین 1399 15:26
◇◇◇◇◇
درود ها بر شما
☆☆☆☆☆