ای که زبان حال من از دل من بخوانده ای
ای که در این خیال من تک تو فقط بمانده ای
شعر من از دلم شده تا ز تو گویم این غزل
بر همه عاشقانه ها شعر مرا رسانده ای
چون شدم عاشقت چنین از همه دل بریده ام
وه که چه خوش خصال خود بر دل من نشانده ای
عکس تو سایه ام شود سایه من بگشته ای
بر دل زار و عاشقم سایه بگسترانده ای
فکر مرا بخوانده ای از دل بیقرار من
چون تو شدی قرار من ترس دلم تو رانده ای
من به همین دقیقه ها در خود جنتم گلم
جنت من تو بوده ای دوز خ من رهانده ای
من به تو مبتلا شدم تا تو شوی دوای من
درد و دوای من تویی قلب مرا ستانده ای
من به تو سجده می کنم چون تو خدای قلبمی
غیر خودت درون من از دل من تکانده ای
کفر من ار همین بُوَد بوسه به کفر خود زنم
مجرم عشق قلبی ام بر دلم این خورانده ای
مرغ سحر ، روح غزل کافر عشق او شدم
ای تو دلیل عشق من از دل من چه خوانده ای
شاعر : روح الغزل
شکیبا درخشانی
تعداد آرا : 1 | مجموع امتیاز : 2 از 5
نظر 6
مهناز نصیرپور 14 آذر 1397 14:59
درود بر شما بسیار زیبا فقط عکستون رو دیدم فکر کردم کودک هستید
شکیبا درخشانی متخلص به روح الغزل 13 تیر 1399 01:14
درود ، لطف کردید زنده باشید
حسن مصطفایی دهنوی 14 آذر 1397 23:02
سلام بر بانو
زیبا سروده اید
شکیبا درخشانی متخلص به روح الغزل 13 تیر 1399 01:15
سپاس
ویکتوریا اسفندیاری 16 آذر 1397 12:15
سلام.افرین دختر خوبم .شعرزیبا وپخته است ............سرافراز وپاینده باشی
محمد مولوی 13 تیر 1399 15:55