تک درختی سرو در دامان کوه
مانده تنها، مانده محکم، باشکوه
تشنه لب دستش به سوی آسمان
کاش بارانی ببارد ناگهان
آسمان هم در پی تحریم ماست
تا زمانی غل و غش تصمیم ماست
این گره را باز کن با دست خود
هر که بی غم شد، دگر آدم نشد
این همه ثروت که می اندوختی
آتشی شد که خودت را سوختی
این جهنم را خودت کردی به پا
نوش جانت، نوش جانت بی وفا
فکر کردی زندگی این منزل است؟
همچو حیوانی که پایش در گل است
چون بریدی گوش مردم، در زمین
آتش امروز خود را هم ببین
هر چه یاسین خواند بر گوشت کتاب
مسخره کردی و بودی خواب خواب
چونکه مُردی این حقیقت گوش کن
آنچه بودی منکرش را نوش کن
این جهنم از همان اعمال توست
چونکه پایت در عبادت بود سست
شمه ای گفتم که بیدارت کنم
تا که دور از وادی تارت کنم
چونکه که رحمی نیست در بین بشر
می کند از ما خدای ما حذر
رحم کن تا خالقت راضی شود
آنکه شاهد هست خود قاضی شود
رحم کن باران فراوان می شود
این معماهم چه آسان می شود
با عبادت می شود دلها چو گنج
می رسد پایان همه غمها و رنج
هر که شد عارف نگاهش سوی اوست
چون گمان بد ندارد او به دوست
چشم" ناظر" سوی آن رب کریم
آن خدای خوب و رحمان و رحیم
سروده :علی رضایی پورمشیزی تخلص ناظر
1397/6/2
تعداد آرا : 1 | مجموع امتیاز : 5 از 5
نظر 1
حسن مصطفایی دهنوی 03 دی 1397 22:30
درود استاد
بسیار زیبا سروده اید