شیرمردی مهربان شد یار ما
چون کف دست است پاک و باصفا
شغل او قصابی و نامش حبیب
مومن و مهمان نواز است و نجیب
اهل شیراز است این زیبا سرشت
از خدا خواهم سرانجامش بهشت
خانه اش را کرده وقف دوستان
عطر گل دارد مثال بوستان
همچو غنچه بشکفد روی گلش
چون ببیند دوستان؛این ماه وش
یار یکرنگی ندیدم همچو او
خلق و خویش همچو خوبان نیک خو
ای خدا این نیک مردان زنده دار
دولت آنها به حق پاینده دار
هر که هر کاری کند در این دیار
خوب و بد ماند به دنیا یادگار
خاص و عام بودن به تحصیلات نیست
این همه من گفتنت از بهر چیست؟
آن یکی خیاط بود و خاص شد
در وجودش گوهر اخلاص شد
ای بسا عالم که نامش عالم است
در عمل او را عوامی لازم است
تا که او را در عمل درسی دهد
تا شود آزاد و از جهلش رهد
رنگ یک رنگی چه رنگی با صفاست
هر که شد بی رنگ محبوب خداست
ای خدا خود رنگ ناظرپاک کن
روزیش را دوری از ناپاک کن
سروده :علی رضایی پورمشیزی تخلص ناظر
1398/01/04
تعداد آرا : 1 | مجموع امتیاز : 5 از 5
نظر 1
دادا بیلوردی 09 فروردین 1398 14:53
درود
حکایت پند آموزی است
آفرین