مهربانم ،
هیچگاه نفهمیدی
که چشمان من
به آسمان پرستاره ی تو روشن بود
و شکفتن دانه های انار بر لبان خندانت
برایم مهری
به زیبایی مهر مادر داشت
و لبخند کودکانه ام
شوقی عاشقانه بود
که نه تنها در دستانت
که در دل گرمت گم می شد
و زنبیل زندگیم پر است
از خاطرات بی تکرار جوانیم
که تنها غنیمت من از
عشق بی فرجاممان است
من در خیابان عاشقی
با پای برهنه می آیم
تا بدانی که عشق خاک گرفته ام
به دنبال پاپوشی نبود
اکنون نیستی اما
من چشمانم هرشب
میهمان آسمان توست
و روشنی چشمان ناامیدم
از سوسوی ستاره شبهایت
درین هجوم خاموش تاریکی
من با خاطرات
ستاره باران ، آسمان چشمانت
راه عشق می پویم
از : محمدرضا حلاج
تعداد آرا : 5 | مجموع امتیاز : 5 از 5
نظر 24
مریم شجاعی 24 خرداد 1394 16:46
سلام
سپیدروسپیدی بود
موفق باشید
محمدرضا حلاج 25 خرداد 1394 00:01
ممنونم دوست خوبم خانم شجاعی عزیز
شما محبت دارید
خوشحالم که نظرتون اینه
موفق باشید
منوچهر منوچهری(بیدل) 24 خرداد 1394 16:52
سلام جناب حلاج عزیز بسیار زیبا سرودید ممنونم عزیز بیدل
محمدرضا حلاج 25 خرداد 1394 00:02
سپاس گزارم جناب منوچهری عزیز
طارق خراسانی 24 خرداد 1394 19:34
سلام حضرت استاد حلاج
من در خیابان عاشقی
با پای برهنه می آیم
تا بدانی که عشق خاک گرفته ام
به دنبال پاپوشی نبود
شما همیشه زیبا می سرایید
در پناه رب العالمین شاد زی
محمدرضا حلاج 25 خرداد 1394 00:04
خیلی خیلی ممنونم جناب خراسانی عزیز
شما به زیبایی خوندید و به مهربانی همراهی کرده اید
زهرا نادری بالسین شریف آبادی 24 خرداد 1394 20:42
درودزیبابودقلمتان پویا
محمدرضا حلاج 25 خرداد 1394 00:00
سلام خانم نادری عزیز
خیلی ممنونم از شما
کمال حسینیان 24 خرداد 1394 21:16
درود و سلام بر دوست و استاد بزرگوارم جناب حلاج
قلم تان واژه هارا بر جانم حک می کند و همیشه می آموزم از مکتب تان ، خراسان سالهاست که مهد ادبیات ایران گشته و شما هم گلی هستید از آن گلستان
درین هجوم خاموش تاریکی
من با خاطرات
ستاره باران ، آسمان چشمانت
راه عشق می پویم
پاینده باشید داداش
محمدرضا حلاج 24 خرداد 1394 23:59
سلام
ممنونم جناب حسینیان عزیز
شما بسیار به بنده لطف دارید
موفق باشید
کرم عرب عامری 25 خرداد 1394 01:15
درود برحلاج عزیز وزبان صمیمی اش
محمدرضا حلاج 25 خرداد 1394 19:19
سپاس گزارم استادعامری عزیز
تقدیم به شما :
حس میکنم در سینهام میدان مین است
بغض غریبی در گلویم در کمین است
تا آسمان هم میرسد فریاد این بغض
بغضی که گویا ریشه هایش در زمین است!
از بار غمها کم نکردند اشکهایم
انگار غم در چشم هایم تهنشین است
میسوزم از داغی که بر دل دارم از او
میسازم امّا...عشق، بیحد آتشین است!
دیگر نمیگیرد به یاری دست ها را
وقتی عصا،مارِ درونِ آستین است!
مجنون شدن چیز عجیبی نیست،شاید
دیوانه بودن راهکار آخرین است
آن مرد رفت... آن مرد رفت... امّا ندانست
این زن هنوز... این زن هنوز عاشقترین است!
لیلا مهذب
اصغر چرمی 25 خرداد 1394 08:26
سلام
خیلی پر احساس بود
احسنت
محمدرضا حلاج 25 خرداد 1394 19:26
درود بر شما
ممنوووووووووووونم
تقدیم به شما :
مثل یک ساعت از رونق و کار افتاده
هرکه در عشق رکب خورده کنار افتاده..
فصل تا فصلِ خدا بی تو هوا یک نفره ست!
از سرم میل به پاییز و بهار افتاده
هر دو سرخیم ولی فاصله ما از هم
پرده هایی ست که در قلب انار افتاده
پیش هم بودن و هم جنس نبودن درد است!
آه از آن سیب که در پای چنار افتاده
حس من بی تو به خود نفرت دانشجویی است
از همان درس که در آن دو سه بار افتاده!
سهمم از عشق تو عکسی ست که دیدم آن هم
دستم آن قدر تکان خورد که تار افتاده
شاعر...؟
اعظم جعفری 25 خرداد 1394 09:40
سلام
مهربانم هیچ گاه نفهمیدی
.
.
.
زیبا قلم زدید جناب حلاج
امید که تا همیشه زنبیل زندگیتان پر از تکرار خاطرات شیرین باشد..
در پناه مهرش باشید
محمدرضا حلاج 25 خرداد 1394 19:35
سلام و سپاس خانم جعفری
از توجهتون به این شعر ممنونم
زنده باشید
تقدیم به شما :
بگو به عقربه ها موقع دویدن نیست
که شب همیشه برای به سر رسیدن نیست
به خواب گفته ام امشب که از سرم بپرد
شبی که پیش منی وقت خواب دیدن نیست
من از نگاه تو ناگفته حرف می خوانم
میان ما دونفر گفتن و شنیدن نیست
نگاه کن به غزالان اهلی چشمم
دو مست رام که در فکرشان رمیدن نیست
بگیر از لب داغم دوبیت بوسه ی ناب
همیشه شعر سرودن که واژه چیدن نیست
برای من قفس از بازوان خویش بساز
که از چنین قفسی میل پرکشیدن نیست
تو آسمان منی ! جز پناه آغوشت
برای بال و پرم وسعت پریدن نیست
تکتم حسینی
علی صمدی 25 خرداد 1394 19:43
سلام و درود بر جناب حلاج گرامی
محمدرضا حلاج 27 خرداد 1394 17:21
سلام بر شما جناب صمدی عزیز
از حضورتون ممنون
مهربان هستی ولی نامهربانی میکنی
شور در سر داری و داری جوانی میکنی
مرغ عشقی و پر از حسرت نگاهت میکنم
دورترها می نشینی نغمه خوانی میکنی
تا بسوزانی دل این شیر در زنجیر را
شوخ و شنگ و دلربا آهو دوانی میکنی
من نمیدانم چرا وقتی قرار بوسه نیست
باز هم لبهای خود را ارغوانی میکنی
مطمئن هستم برای کشتن من اینچنین
پلکها را تیر و ابرو را کمانی میکنی
روز روشن بافه بافه شانه بر مو میکشی
روی هم میریزی و با شب تبانی میکنی
تا میایم بی خیال گریه ی هر شب شوم
با خیالت میرسی پادرمیانی میکنی
خود بگو اصلا چه معنی می دهد این کارها
آخرش از دست خود، من را روانی میکنی
عاشقی جرم است و من پرونده ام سنگین شده
بس که هر شب شعری از من بایگانی میکنی
"شهراد میدری"
مهری خسرو جودی 29 خرداد 1394 13:02
سلام بزرگوار احسنت عالی بود درود بر شما
محمدرضا حلاج 30 خرداد 1394 00:38
سلام
خانم خسرو جودی بزرگوار
از نگاه مهربان شما سپاسگزارم
درود بر شما
امیرحسام زمانیان 05 شهریور 1399 02:21
درود بر شما
محمد مولوی 20 شهریور 1401 00:08
درود استاد گرامی
تولدتان مبارک
محمد مولوی 20 شهریور 1402 00:05