در کوچه به غَمزه ای شُدم غَرقِ جنون
در میکده می زدم هزاران می خون
می در بَرَم وُ ساقی خون خوار به بَرم
مَنهم به کَما کان بزدم جرعه ای خون
چون خون نشست بر لبم یا اسَفا
خونابه چَکید از لبم بر دل و جان
جان مانده به گوشه ای و جانان زبرش
ساقی به دو دست خون وُ جانم بستان
آرام کناره ای شدم غرقِ سکوت
کین خون برفته را بدیدم به جنون
گفتا: که سکوتِ مرتَعش بی ثمر است
رِندانه بکوش، تا شوی غرق سکون
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 5 از 5
نظر 2
همایون فتاح 20 دی 1397 14:37
باشکوه سروده ای خواندم از تو
علی معصومی 11 اردیبهشت 1399 16:35