دستانند به تاراج بران سَروهای خوش سیرت
زرد رویان را نَچیند
زیرا زیر پای، صدای پاییز آفرینانند
سکوت خوانا مرگ را به وزن می کشد،
_وَ کیست ناگزیر رونده در سکوت ؟
سکوتی ژرف، خمیده بر سروهای سر بر زمین کَشیده
تاک دارانند
بُرنده دست دارانی در قتل ثمرات
عجیب تاکستان بین
به غارت نرفتگان نیز، خُشکیده رگها را تداعی
چند نشسته بر ساحل پشیمانی
غرور شِکنانی که غرور خود می شکنندوُ
پای در دامن ِ اندوه
نه باد بانی،
نه پارو زنی
درود برقایق کوچک
سکوت خوانا مرگ را به وزن می کِشد
وَ باج، تاراج را
تعداد آرا : 1 | مجموع امتیاز : 5 از 5