3 Stars

غبطه

ارسال شده در تاریخ : 16 بهمن 1398 | شماره ثبت : H948481

از پژمان" 24/10/94

زیبا ترین خاطره ها را همراه چاشنی انگیزه،آنقدر/ سَخت چآ ل می کُنم

_ که قَرنها بَشر، اَفسوس ِپیدا کردن ِحالم را خواهد داشت

شاعر از شما تقاضای نقد دارد


به صدای شاعر گوش فرا دهید:
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 5 از 5
ارسال ایمیل
کاربرانی که این شعر را خواندند
این شعر را 166 نفر 346 بار خواندند
ولی اله بایبوردی (20 /11/ 1398)   | پژمان خلیلی (21 /11/ 1398)   | حسین خیراندیش (21 /11/ 1398)   | خسرو فیضی (07 /12/ 1398)   |

رای برای این شعر
پژمان خلیلی (21 /11/ 1398)  خسرو فیضی (08 /01/ 1399)  
تعداد آرا :2


نظر 27

  • پژمان خلیلی   21 بهمن 1398 19:48

    از پژمان :
    ------
    پنجره بینش من را ز درون حاشا کرد
    صخره آن قوت فاخر به برون حاشا کرد

    نتِوان سخت گرفت هر چه وُ این دنیا را

    آینه هر چه تَراواند، زمین حاشا کرد

  • پژمان خلیلی   21 بهمن 1398 19:55

    ازپژمان " 950404
    ***


    قاریان قآف قنُودند به اِتمام سَرانجام ِقیام

    قَمری در قَفس قآئد عَنقا ست ،زِ رَه ، حیرانی!

  • پژمان خلیلی   21 بهمن 1398 19:57

    اتمام تو را در این وَزین روز به صور می گفتند

    شاید که قوائد بِشکآنی وُ به می، دل فِکنی !
    از پژمان"950418

  • پژمان خلیلی   21 بهمن 1398 19:58

    در آن ورآء که تو مَحضی وُ مَن قُصور
    اَندک نگاهِ غَضب گونه اَت، مرا بَس است
    از پژمان"950418

  • پژمان خلیلی   21 بهمن 1398 19:59

    از پژمان:

    بازآی که ریشه خشک می گرددو نیز
    هر عشق تباه خویش می گردد و نیز
    هر آب به جاریان وُ آتش به سهُا . . .
    تقدیربه هفت رنگ، مقدر، شب و نیز

  • پژمان خلیلی   21 بهمن 1398 20:04

    از پژمان:
    با قلب خود به مدارا خطر مکن ، بُرو!
    این شب به ارزش یک کآه ، باتو وَصله می شود

  • پژمان خلیلی   21 بهمن 1398 20:05

    پژمان خلیلی
    ------
    دست بردار، انسان شدن این همه پیچیدگی نمی خواهد
    من هستم، پس هستم را دور بنه
    با من پرواز کن بر روی ابرها
    انقدر خالص که ابعاد به احترام ات
    بعد ها را برای ات بشکافند
    خواستن توانستن را راها کن و باش
    زیاد معنی مکن
    شاید راز ها روبروی چشمانت به انتظار نشسته اند

  • پژمان خلیلی   21 بهمن 1398 20:08

    پژمان خلیلی
    -------
    مرگ ! چه با خیال لمیده ای
    سِوآی مر دگی ؟
    اضطرار به استمرار در تو مُضمحل گشته است
    قی کن تا حال بیایی
    _ فریاد/ ضد عفونی ، بخیه را نیز
    _ حالی به حالی می کنی
    سکوت کردن را بپذیر
    آغازت ر ا ابتدایی نیست

  • پژمان خلیلی   21 بهمن 1398 20:08

    فارغ از انسان شدن/ فکرم ، که مَحض باشم به چنَگ

    مرغ بودن! سی روش دارد ، کمی آموختن

  • پژمان خلیلی   21 بهمن 1398 20:08

    با مکاتب باید از روی خلوص آیی به نقش
    این زمین گنجایش انسان شدن را می دهد

  • پژمان خلیلی   21 بهمن 1398 20:09

    اینجا سکوت می کنم، از عشق کم سُرا
    ایمان شکسته چه داند که کیمیا تویی

  • پژمان خلیلی   21 بهمن 1398 20:09

    او زاده شد به نام طریقا به آنی و دمی
    چون خواست می نشود آنم آرزو ست
    قانع که شدی به شمس گویم که تورا
    شب چله ِنشین کَس وُ ناکَس نکند

  • پژمان خلیلی   21 بهمن 1398 20:10

    او زاده شد به نام طریقا به آنی و دمی
    چون خواست می نشود آنم آرزو ست

  • پژمان خلیلی   21 بهمن 1398 20:10

    قانع که شدی به شمس گویم که تورا
    شب چله ِنشین کَس وُ ناکَس نکند

  • پژمان خلیلی   21 بهمن 1398 20:10

    باغ می خواند َو بلبل به طراوت
    زاین عرش،
    _ که بر بامی و َبحری بِنشاندی

  • پژمان خلیلی   21 بهمن 1398 20:11

    همیشه پای تو می سوختم ولی اما . . .

  • پژمان خلیلی   21 بهمن 1398 20:11

    سوره یوسف مان ختم رکابی می گَشت
    که تو پیغمبرِ اینَ عصروُ ازل ها هستی

  • پژمان خلیلی   21 بهمن 1398 20:11

    اشعار فلسفه بر چَشم ما بتاب
    شاید که منطق فردا به ما نظر کند

  • پژمان خلیلی   21 بهمن 1398 20:12

    توبه می کردم وُ می گردی وُ می گردیدند

    به س ِ _ سین ،قسم ها که پَذیرش میُ شد

  • پژمان خلیلی   21 بهمن 1398 20:12

    به انعکاس آینه می نگری وُحیرانی !
    زمین ما به تو خورشید، ُمبتلا شده است

  • پژمان خلیلی   21 بهمن 1398 20:12

    قَفسم در به ِدر ِ جَلدی آن ایامی است
    که تو می باری وُمی آیی وُمَه، حِیران است

  • پژمان خلیلی   28 بهمن 1398 21:58

    شعر از پژمان 28/11/1398
    =
    با حِس خودت ،
    باذهن و بدن .
    .اَفکارو سخن .

    هِی شعر می سُرایم،ُ،

    _ هِی شعر می سُرایمُ،

    _هی شعر/ ،می سُرآیدَ م

  • پژمان خلیلی   28 بهمن 1398 22:07

    نام شعر: فریفت
    ;سروده 28/10/1398 از پژمان

    شب را آوانگارد به هیاهو بدل می نمود
    من با جَرمیل انرژی می شکافتیم
    توقع با دستان اِسمَعیل وَ تنِ هانیل غُسل می نوشید
    ظَهلیل وُ عزرایل وُ عزرا وُ شموئِل
    با فِغان می سرودند
    هی می سروداند ،
    خورشید مرده بود وُ وَخورشید مرده بود
    خدا درخت کاج را آب یاری می نمود
    وَ آسمان / راگول را به سینه ایِ چاک خورده ی جبرئیل قسمت می داد
    زمین ، !
    خورشید مرده بودو خورشید مرده بودُ
    وَ همی زمان
    مکان مرده بودو ُمکان مرده بود
    لایه هایی در خود تنیدگان،شاهد می نمود

    آدم در مسیر خوب سُر می خورد
    آدم برفی وَ هویج وفریب ناگهان فَریده شد
    و ما هنوز خوب می پیمودیم وَ با هم می خواندیم
    خورشید مرده بودو ُخورشید مرده بود وُ خورشید مرده بود

  • پژمان خلیلی   01 اسفند 1398 12:55

    سروده پژمان 1398/12/01
    --------------------
    هنِگامه می شَوی در این، هَنگ مُفت بَران

    شاید!
    _ نقابِ --------- غضب گونه ای ی ی ی ، مرآ، کم است !

    • پژمان خلیلی   01 اسفند 1398 12:57

      Poem by Pejnan 13/12/01
      You're gonna play in this, fuck it
      Maybe!
      Masking --------- The anger of the species, however, is low.

  • پژمان خلیلی   01 اسفند 1398 15:15

    هنوز بلوک سیمانی با غروبی دلگیر را چشم اندازیست

    پر معنا .

    که ما را رقم می زند !

  • پژمان خلیلی   02 اسفند 1398 13:06

    سروده پژمان :1398/12/02
    زبان گنجشکی را بریدند و گنجشکان دیگر زبان او شدند
    درختان نیز چنُین
    وَبهاران وُ همان همه چیز
    همه چیز . . .
    جز، انسان!

سریال خاتون قسمت6
سریال خاتون قسمت 6
تبلیغات فرهنگی
تو را به هیچ زبانی
بازدید ویژه
ورود به بخش اعضا

تولد اعضا