نگاه در نگاهت دوختم
آتشی بر جانم افروختی
چشم برداشتم تا سرد شود
شیشه ی شکسته ی ذوب شده ی دلم
دل به دلت دادم
خم به ابرو آوردی
خم شد کمرم از این درد
کاش به رویم نمی آوردی
خندیدی،خندیدم
گریستم،گریستی؟!
دل دادم،دل ربودی
به دلداده ات هیچ دل ندادی
چشم در چشمت دوختم
آواره و حیران می گفتم
آه،کجاست نقاشی رنگی چشمانت
چه بی رنگ است این نقاشی در چشمانم!
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 5 از 5
نظر 1
محمد مولوی 04 فروردین 1400 01:21