« پیر جهان دیده »
یک شب خبری آمده بود ، از برِ یارم
خواهم قدمی نزد تو یکدم بگذارم
از شوق چنین مجد2،سر از پا نـشناسم
شکرانه ی این مجد،سپاسش چه گزارم3
اما چه توان کرد که این وعده عجب بود
از لطف چنین یار ، من اینها بـشمارم
گـر قد به فرازد ، به ره منزل من یار
بـر مقدم خیرش ،سـر و جانـم بگذارم
تا جان و نفس می بُوَدم آرزو این است
سر در خط فرمان ، همین یار گذارم
در موقع پیری و جوانی ،نظر این است
فرمان همان یار ، به چشمـم بگذارم
با رهبریـَت ، حیرتم از حد به فزون شد
از وادی حیرت ، نـتوان سر بدر آرم
ای قافله سالار ، ره منزل ما کو
تا آنکه به منزلگه خود ، پا بگذارم
در دوره ی هستی که به منزل نرسیدم
در دوره ی مرگـم ، کجا هست قرارم
یا منزل من را بنما ، یا که رها کن
شاید که منزلگه غیری ، به کف آرم
هـر نو خط نو رسته و هـر فرد جوانی
چون در دَم پیـری رسد ، آید به کنارم
ای رهبر مخلوق جهان،حکم تو چون است
بعد از دم مرگـم ،به کجا سـر بدر آرم
این پیر جهان دیده حسن ، حُسن تو بیند
در پرتو حُسنـت ، سـر عجزم4 بگذارم
٭٭٭
1- نزد – پیش 2- بزرگی 3- بجای آوردن 4- ناتوانی
تعداد آرا : 1 | مجموع امتیاز : 5 از 5
نظر 2
ایمان کاظمی (متخلص به ایمان) 10 مهر 1397 22:47
درود ، روح جناب مصطفایی قرین الطاف الهی
حظ فراوان بردم
حسن مصطفایی دهنوی 07 فروردین 1398 07:05
درود ها استاد کاظمی