« نسیم لطف »
خوش آن دلی که تولا4،به سوی دلبر کرد
چه کار نیک و بدش ، باز کار بهتـر کرد
هر آنکه دل به تولای تیـر عشقـت داد
به عشق تیـر بلا ، ترک سینه و سر کرد
هر آنکه عشق تو را بـر دلـش سپرد یقین
بلای دور جهان ، کحل5 دیده ی تر کرد
نسیم صبح سعادت وزید ، زِ تیـر غمت
گُل از نسیم تو بشکفت و خویش پَرپر کرد
چمن سرای جهان ، بی نسیم لطف تو نیست
نسیم لطف تو بُد ، هـر چمن سرا تـر کرد
نسیم شبنم زُلفت ،به خار و خس چو وزید
زِ شبنم سر زلفـت ، زِ خار گُل سر کرد
هر آنکه دست تولای خود ، به زلف تو داد
زِ مال و ملک جهان،دست خود تهی تر کرد
حَسن چو عشق سر زلف تو، به دل بگرفت
به روز و شب، همه از گریه دیده اش تر کرد
کسی که از نظرش،جلوه ای زِ حُسن تو دید
نظر به سود جهان و به مال کمتر کرد
در آن طریق تمدن ، قلنـدری چه بُوَد
که شوق و ذوق و قبول تو از قلندر کرد
تو آب زندگی خود ،به خضر(ع) خود دادی
طی مسافـت راهـش ، چـرا سکندر2 کرد
به سروری نـرسد ، هر که بی طریق تو بود
طریق راه تو بُد ، خاک راه سرور کرد
کسی که به فکر تو می بود نفس خود بشکست
به فکر اهل خِـرد ، آن جهاد اکبر3 کرد
حسن به سوی لقای تو ، بی دریغ آمد
اُبهـت تو به سویـش ، نظاره کمتر کرد
٭٭٭
4- دوستی – محبت 5- سُرمه چشم
1- پیامبری که به آب حیات رسید 2- اسکندر ذوالقرنین 3-جدال با نفس اماره
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 5 از 5