« ذکر حق »
بشر کی شد ، خدا را آنچه بُد2 دید
خدا را با زبان گفت و نـمی دید
خدا کی با بشر، ظاهر سخن گفت:
زبان این بشر ، حرف از که بـشنید
امان از مال و نعمت دار بی درک
که نعمت از خدا ، خورد و نفهمید
خدا فرمان و حکمش ، راستی بود
که بود آنکس که این فرمان بفهمید
خدا دستور و امرش ، معنوی بود
بشـر با معنـوی ، بـتوان بـسنجید
بشر کارش برِ3 حق ،تا که گیر است
نمی شاید بشـر از حق ، نـترسید
قبای4 کهنه پوشان گرچه زشت است
حلالش روشنس ، باید بـپوشید
خوراکی را که حق،گفتش حرام است
که بود آنکس،کز آن خورد و نرنجید
خدا هر ذره ی حکمش بزرگ است
نـشاید ذره از حکمـش ، بـدزدید
به باد خرمـن طاعـت نـشاید
به خود بالیـد و بر گِردش بگردید
اگر عُجب5 و تکبّر بر کسی بود
خودش را مفتضح کرد و بلرزید
بشر عُجب و تکبّر را بکن دور
که آن بیچاره شـد ، بر ما بـچسبید
همان شیطان که حق ،راندش زِ درگاه
به طاعت غـرّه6 شد ، بر خود بنازید
اگر آدم(ع) فریب آن نمی خورد
زِ جنّت کی برون شد ، تا بگریید
چو برصیصای عابد معصیت کرد
به کامـش زهر قاتل ، را بـپاشید
وهب2 با صدق وصافی ،رو به حق بود
لبش ، جام شهـادت را بـنوشید
هر آنکس در ره حق ، صاف تر رفت
لباس عافیـت را آن بپوشیـد
نگه کن ، گرمـی انـدر آفتابـش
زِ خود می سوزد آن تابنده خورشید
جحیم و جنّتـش ، بی محتوا نیست
یقین باید ، زِ قهر حق بـترسید
عللهـا هر چه در دنیـا زیادس
علل بر حکم حق ، نتوان تراشید
بشـر گـر معصیـت کاری به دنیـا
به عقبـی ، حق به تو جنّـت نـبخشید
حسن گر با صداقت ،ذکر حق گفت
صفای لطف حق ، بر آن درخشید
٭٭٭
2- بود 3- پیش 4- لباس بلند 5- خود بینی- ناز 6- مغرور
1- عابدی از بنی اسرائیل 2- یکی از شهدای کربلا
تعداد آرا : 1 | مجموع امتیاز : 5 از 5