3 Stars

دیر کهن

ارسال شده در تاریخ : 20 آذر 1397 | شماره ثبت : H947012

« دیر کهن »

بارالها ! من از این دیر کهن3 چون گذرم

دستآورد خود از دیر ، که نتوان بِبَرم

حاصل کارم ازاین دیر چه بود است وچه هست

هر چه نیکو نگرم ، هیچ نباشد بِبَرم

روز و شب فکر من این بود، نگهبانی دیر

طی شد آن فکر من و دیر چه آرَد بسرم

خواب غفلت که ببردم به ره خوف وخطر

دور بیدار شدم ، در دَم مرگ از خطرم

راه پُـر خوف وخطر بینم و وامانده به راه

چاره ای نیست من امروزه در این رهگذرم

اینچنین نکته ی مرگی ،که بدیدم امروز

با خبر گشتم و جویای نکاتی دیگرم

قوم و خویشان من امروزه، مدد کی دهنم

کی بداننـد کز آن راه چرا خون جگرم

مال و اموال و همه حشمتم4،آرند به دست

ترسـم اینها نـدهند ، خرجـی راه سفرم

چهره ی من اگرم مثل قمر5 بود زِ حُسن

حالیا غرق خسوف6 است،ببین این قمرم

از رفاقت خبری نیست ، به دنیـای دنـی

هر که این نکته بفهمید ، بگوید خبرم

نکته دانی و رفاقت اثرش بود به من

کو رفیقی که دگر باره بجوید اثرم

قدرتی درکمرم بود، پُـر از خشم و خروش

فعلاً آن قدرت من نیست و خم شد کمرم

بار سنگین امانت،که به دوشم زِ خداست

اینچنین بار امانت ، به چه طرزی بـبرم

شور و شرها به سرم بود، از این دیر کهن

حالیا فارغ از این دیرم و آن شور و شرم

کاروان اجل و مرگ ، به من حمله نمود

آخر آن ضربه ی دستش ، بزند مغز سرم

کاروان ره منزلگه عقبی به کجاست

تا زِ فیض و کرمش، جان به قیامت بِبَرم

در همین منزل دنیـا بشنیدم همه جا

از همان منزل عقبی بنمودن خبرم

هر هنر کز اثر دست من آمد به وجود

هنـر مرگ برون کرد ، زِ دستم هنـرم

بار الها ! سر سجاده ی خود وقت نماز

حاجتم بود زِ لطف و کرمت ، بهره برم

با چنین گریه و زاری و چنین عجز و نیاز

ای خدایا بنگر اشک در این چشم ترم

با چنین نیت صاف و سر تسلیم زِ من

باشد امید ، که فیضی برسانی به سرم

بارالها ! اگر آرم به کفم خاک رهت

می نهم خاک رهت ،بر سر لوح بصرم2

پرده داران عفاف ملکوتـی به یقیـن

به دری ره ندهندم ، من اگر پرده درم

پرده پوشی بنمودم ، اگر از عیب خودم

بهتر آن بود ،که من پرده ی مردم ندرم

باقی از من اثری نیست ، بجز پند نکو

یاوران غیـر نکویـی ، چه بمانـد اثرم

زنده دل بودن و با خالق خود راز و نیاز

با چنین راز و نیاز است ، که دل زنده ترم

نقش اسـرار الهـی ، به دل زنده بُوَد

کور دل هستم، اگر نقش تو را پی نبرم

حافظ اسرار الهی به حقیقت بنمود

من به تقلید همان حافظ نیکو سِـیَرم

طائر3 باغ جنان ، کز سر عالم بپرید

یک سر بال و پرش ، بر همه عالم بخرم

کوس رحلت4 بزدنـد آن شعـرا و رفتنـد

من که وامانده ی آنها شده ام یک نفرم

هاتف غیب الهی به من این مجد5 بداد

که خدا گفته : زِ لطفم به بهشتت بِبَرم

ای خدا ! کارم اگر درخط فرمان تو نیست

باشد امید به لطفت ،که زِ قهرت گذرم

ای حسن ، لطف خدا می بُوَد6 از بهر بشر

نا امیـدی نکنم ، نسـل و نـژاد بشـرم

٭٭٭

3- دنیا 4- شکوه- بزرگی- منزلت 5- ماه 6- ماه گرفتگی

1- ناتوانی و حاجت 2- صفحه چشم 3- پرنده 4- طبل مرگ 5- بزرگی 6- می باشد

شاعر از شما تقاضای نقد دارد

تعداد آرا : 1 | مجموع امتیاز : 5 از 5
ارسال ایمیل
کاربرانی که این شعر را خواندند
این شعر را 151 نفر 213 بار خواندند
ویکتوریا اسفندیاری (26 /09/ 1397)   | مسعود مدهوش (06 /02/ 1399)   |

رای برای این شعر
تعداد آرا :2


تنها اعضا میتوانند نظر بدهند.

سریال خاتون قسمت6
سریال خاتون قسمت 6
تبلیغات فرهنگی
تو را به هیچ زبانی
بازدید ویژه
ورود به بخش اعضا

تولد اعضا