« نطق پدر »
نطق1 هر بی خردی را نتوان پی بـبریم
ما که از نطق خدایی، به جهان جلوه گریم
هر که بر یاد خدا بوده ، همین نطق شنید
ما بر این راه و روش آمده و رهگذریم
نطق دانایـی ما ، بیهـوده نَـبْود پسـرا
ما پسـرها همه در منطقِ2 نطق پدریم
آدم بی خرد از نطق خودش بی خبر است
ما نه آنیـم که از نطق خدا بی خبـریم
پدر ما به جنان بود و برون شد زِ جنان
ما نـباید چو پدر،حیله زِ شیطان بخوریم
آن تصادف که شد آنجا و پدر خورد فریب
ما فریب اَر نخوریم،ره به جنان باز بریم
درس عبـرت3 نـگرفتیم ، مگر ما زِ پدر
گر که درسش نـگرفتیم، یقین خیره سریم
پنـد دانا پـدران است ، چـراغ ره ما
زآن چراغ است که ما ره به جنان باز بریم
وای از این جمع بشر،گر نـشناسند عجبس
جای ما باغ جنان بود ، چرا دربدریم
با چنین دربدری،گر که امیدت به خداس
نا امید آن نـکند ، ما زِ چه فرمان نـبریم
بار سنگین امانت ،که به دوش من و توست
زیر این بار ، تماماً به یقین در سفریم
کی به بیهوده گریهای من و تو نگرند
بار ما می نگرند ، تا به کجا بار بریم
بار بیهـوده نـباشد ، صدف دُر و گُهر4
گر که ما بار بـر هستیم،بِـه از صد گُهریم
ای برادر من و تو ، مخزن اسرار حقیـم
مخزن سِـرّ5 خدا را ،من و تو گنج زریم
ما چو دیوانه ، گر اسرار خدا را نشناسیم
ما بشر کی شده ایم، از همه دیوانه تریم
سِـرّ آن مخزن اسـرار الهـی به کجاس
گر ندانیم کجای است ،که کوته نظریم
چشم مخلوق خدائیم ، نه حیوان و طیور6
لطف حق بوده ،که ما بر همه دنیا بصریم
ما که بیچاره نـباشیم در آن لطف خدا
گر که لطفش نـشناسیم ،که بیچاره تریم
یارب آن لطف وکرامات بکن امروز به ما
گر که لطف تو نباشد، به کجا پی بـبریم
درِ آن باغ بهشتـت ،به روی ما بـگشا
ما که بر حکم تو ، میراث بر آن پدریم
بار الها منِ گُم گشته ، کجا گم شده ام
گر به آن منزل اول ، دَم آخر نـبریم
حسن از کار پدر گفتی و از حکمت حق
ما که از حکمت حق،سر نتوان در بـبریم
٭٭٭
1- سخن گفتن- سخنرانی 2- گفتار- سخن 3- پند گرفتن 4- مروارید و گوهر 5- راز - نهان 6- پرندگان
تعداد آرا : 1 | مجموع امتیاز : 5 از 5