« نقش نگار »
دَم زِ نگار3 می زنی ، پیکر آن نگار کو
یار مرا خبر دهی ، صورت جسم یار کو
یار به من نشان دهی، صورت جسم آن کجاس
نقش نگار یار هست ، صورت آن نگار کو
نقش خیال می کشم ، این همه فکر دَمبدم
آنکه به من نشان دهی، آن به همین قرار کو
فکرِ سرم دَمادمـس ، گِرد جهان به گردشس
صانع این جهان کجاس ، واضح و آشکار کو
وادی حیرتم چه خوش ، می بردم به پیش یار
وادی حیرتم که هست ، دیده ی اعتبار کو
صد عجب از نفوذ فکر،درهمه جا به گردشس
آنکه به گردش آورد ،گردش این مدار کو
منزل یار من کجاس ، کوه ولایتش کجاس
شهر و دهات گشته ام ، همّت کوهسار کو
نـشمرم از کرامتش ، بی عدد است و بی شمار
کس نـتوان شمارد این ، آن عدد شمار کو
سر به فضا بـر آورم ، گـر سخنی بـگویدم
لایق آن مقام کیست ، قابل اعتبار کو
همّت عشق وکوشش است،راه توان برد بَرش
کوشش عشق ما کجا ، همّت استوار کو
صحبت هرکه قابل است ،آب قبول از آن خورد
صحبت قابلی کجاست ، قابل بزم1 یار کو
یار در این جهان بـرفت، هوش جهانیان بدید
ردِ2 زِ رفتنـش به جاس، مردم هوشیار کو
خالق کردگار ما ، نام وی است شعار ما
جسمِ مجسمی از آن ، خالق کردگار کو
از ازلس به یادگار ، هر که به راه یار رفت
نام همان و یار ماند ، آن ره یادگار کو
نوبت پیـری آمـده ، فصل خزان فـرا رسید
فصل خزان به نوبتـس ، نوبت نوبهار کو
راه دیار خود بـرو ، در چه دیار بوده ای
راه همین دیار چیست، راه همان دیار کو
منزل ما در این جهان ،منزل پـُر تزلزلـی3 است
سر بـسر اندر این جهان ، منزل پایدار کو
صحبت خودکه گفته است،لازم و واجبس به ما
منّت صحبتـش کشیـم ،صحبت ناگوار کو
ای حسن این چه صحبتست،دست تو صحبتی نوشت
قابل لطف یار ما ، صحبت خوشگوار کو
٭٭٭
3- معشوق – محبوب
1- جشن 2- رد پا 3- لرزیدن – ترس
تعداد آرا : 1 | مجموع امتیاز : 5 از 5